🖇فراز و نشیب 🖇... PART ¹⁶
V... RHS:
ارسلان: وقتی رسیدیم بام دیانا خواب بود چشای کوچولوش بسته بود و موهاش افتاده بود رو صورتش ... دوست داشتم بغلش کنم ولی نمیشد این دختر منو یاد خوشی هام مینداخت ... هروقت باهاش هستم حس زندگی بهم میده .. نگه داشتم و رفتم در دیانارو باز کردم و زانو زدم ... دستمو بردم رو دستای نرمش و قفل کردم که
دیانا: ارسلان
ارسلان: جانم
دیانا: چیکار میکنی
ارسلان: هیچی اومدیم بام پاشو
دیانا: خوابم میاد
ارسلان: پاشو دیگه بعدش میریم خونه
دیانا: باشه ... پاشدم ارسلان جلو در بود
ارسلان: خوبی
دیانا: آره فقط یکم کمرم درد میکنه
ارسلان: دیانا پاشد و درست نشست رو صندلی
دیانا: بیا بشین دیگه
ارسلان: الان میام ...
دیانا: کجااا ..... ارسلان رف و یکم بعد با کلی خوراکی صورتی و پشمک و بستنی اومد و نشست تو ماشین
ارسلان: بیا
دیانا: دستت درد نکنه مرسی
ارسلان: لبخندی زدم و با دیانا مشغول خوردن خوراکی ها شدیم
دیانا: رفتیم با سپت خونه
ارسلان: وقتی رسیدیم بام دیانا خواب بود چشای کوچولوش بسته بود و موهاش افتاده بود رو صورتش ... دوست داشتم بغلش کنم ولی نمیشد این دختر منو یاد خوشی هام مینداخت ... هروقت باهاش هستم حس زندگی بهم میده .. نگه داشتم و رفتم در دیانارو باز کردم و زانو زدم ... دستمو بردم رو دستای نرمش و قفل کردم که
دیانا: ارسلان
ارسلان: جانم
دیانا: چیکار میکنی
ارسلان: هیچی اومدیم بام پاشو
دیانا: خوابم میاد
ارسلان: پاشو دیگه بعدش میریم خونه
دیانا: باشه ... پاشدم ارسلان جلو در بود
ارسلان: خوبی
دیانا: آره فقط یکم کمرم درد میکنه
ارسلان: دیانا پاشد و درست نشست رو صندلی
دیانا: بیا بشین دیگه
ارسلان: الان میام ...
دیانا: کجااا ..... ارسلان رف و یکم بعد با کلی خوراکی صورتی و پشمک و بستنی اومد و نشست تو ماشین
ارسلان: بیا
دیانا: دستت درد نکنه مرسی
ارسلان: لبخندی زدم و با دیانا مشغول خوردن خوراکی ها شدیم
دیانا: رفتیم با سپت خونه
۱۸.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.