پارت ۱۵
۱۰ لایک برای پارت بعد.......
●دره ی خوشبختــــــــے♡
《پارت ۱۵》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟝》
صبح که بلند شدم سرم سنگین بود........حتما بخاطر قرصیه که دیشب خوردم.........دیشب؟.......وای دیشب.......حتی فکر کردن بهشم حالم و بد می کنه.......خیلی خب.......به خودت بیا دختر........باید سعی کنی همه ی اتفاقات و حرفای دیشبو فراموش کنی........بلند شدم.....صبحانه خوردم و آماده شدم تا برم شرکت..........رفتم شرکت و تمام مدارکم و با یه مقاله تحویل دادم....جونگ کوک رو ندیدم فقط فهمیدم که مدارکشو داده به یکی از کارآموز ها تا برای آقای چوی بیاره ...بعدشم بخاطر اینکه آقای چوی مرخصی داده بود برگشتم خونه......فقط تنها کاری که باید بکنم اینه که منتظر بمونم تا آقای چوی نتایج رو اعلام کنه........
《پرش زمانی فردا صبح》
صبح رفتم شرکت........همه برای اعلام سرپرست جدید تیم خبرنگاری توی سالن اصلی جمع شده بودن.........منم رفتم بینشون و منتظر موندم تا آقای چوی بیاد.....
بعد از چند مین آقای چوی با یه کارتی(گایز از این کارت گردنی ها که میندازن.....که مشخصات فرد رو داره....ازاونا منظورمه) که معلوم بود کارت سرپرست جدید تیمه اومد و روی سکوی گوشه ی سالن وایساد........کارت رو به پشت بود پس نمی شد فهمید که فرد مورد نظر کیه........قلبم داشت تند تند میزد.......
که آقای چوی شروع به حرف زدن کرد
&خب.......متاسفم که امروزم وقتتون رو گرفتم........اما امروز دور هم جمع شدیم تا کسی که افتخار داشتن پست سرپرست خبرنگاری رو داره اعلام کنیم......خب قبلش بگم اصلا انتظار نداشتم قبول بشه....مخصوصا با کاری که کرد.... اما...خب.....قبول شد.....
وای بگو دیگه قلبم اومد تو دهنم
کارتو برگردوند همزمان اسم رو هم گفت
&کیم ا/ت
توی اون لحظه هیچی حالیم نبود.......انگار رو ابرا بودم.......باورم نمیشد بعد از کلی تو سری خوردن و زیر دست بودن و کارآموز بودن حالا می تونستم توی پست و مقامی باشم که حقمه...... اشک شوق روی صورتم جا خوش کرده بود............
&خب کیم ا/ت بیا بالا که بقیه تو رو بیشتر بشناسن
آروم از پله های سکو بالا رفتم و کنار آقای چوی وایسادم......
بعد آقای چوی کارت رو گردنم انداخت.......
یه نگاهی به کارته کردم........
_________________________________________________
| کیم ا/ت
|سرپرست تیم خبرنگاری
|شبکه خبری MBC
_________________________________________________
عکسم روش بود با اسمم و بقیه ی مشخصات........
&خب دیگه کیم ا/ت دیگه آبغوره نگیر بالاخره شدی سرپرست تیم خبرنگاری.......(با خنده زوری )امیدوارم کارتو به نحو احسنت توی این پست انجام بدی.........
درحالی دماغمو میکشیدم بالا جواب دادم
+مرسی آقای چوی.......واقعا ممنونم........قول میدم بهترینمو توی این پست انجام بدم....مرسی
بعد همه برام دست زدن
&خب دیگه ممنون که اومدین.........حالا می تونید برگردید سر کارتون
بعد همه رفتن سمت بخش خودشون
منم همینجوری درحالی که خرذوق بودم به سمت چه یونگ رفتم.......
÷بابا....بابا...خانم رئیس
+ای بابا.........حالا هیچی نشده اسم رئیس گذاشتی روم.....
÷همینکه شدی سرپرست تیم خیلیه......یه ذره دیگه زور بزنی جای آقای چوی هم میگیری........
همینجوری داشتیم حرف می زدیم و می خندیدم تا رسیدیم به کارآموز های تیم.........دونه به دونه همشون اومدن جلو و بهم تبریک گفتن........عجیب بود......بازم جونگ کوک و ندیدم........راستش انتظار داشتم اولین کسی که بهم تبریک میگه جونگ کوک باشه........شاید اومده که دیده من شدم سرپرست تیم زورش اومده سریع جیم شده.......نه نه نه........ا/ت از این فکرا نکن.........جونگ کوک همچین آدمی نیست.........
رفتم نشستم سر میزم.......چقدر خوب و راحته.......همیشه آرزوی اینو داشتم که روی همچین میز و صندلی بشینم.......و .........خب فکر کنم به آرزوم رسیدم.......
●دره ی خوشبختــــــــے♡
《پارت ۱۵》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟝》
صبح که بلند شدم سرم سنگین بود........حتما بخاطر قرصیه که دیشب خوردم.........دیشب؟.......وای دیشب.......حتی فکر کردن بهشم حالم و بد می کنه.......خیلی خب.......به خودت بیا دختر........باید سعی کنی همه ی اتفاقات و حرفای دیشبو فراموش کنی........بلند شدم.....صبحانه خوردم و آماده شدم تا برم شرکت..........رفتم شرکت و تمام مدارکم و با یه مقاله تحویل دادم....جونگ کوک رو ندیدم فقط فهمیدم که مدارکشو داده به یکی از کارآموز ها تا برای آقای چوی بیاره ...بعدشم بخاطر اینکه آقای چوی مرخصی داده بود برگشتم خونه......فقط تنها کاری که باید بکنم اینه که منتظر بمونم تا آقای چوی نتایج رو اعلام کنه........
《پرش زمانی فردا صبح》
صبح رفتم شرکت........همه برای اعلام سرپرست جدید تیم خبرنگاری توی سالن اصلی جمع شده بودن.........منم رفتم بینشون و منتظر موندم تا آقای چوی بیاد.....
بعد از چند مین آقای چوی با یه کارتی(گایز از این کارت گردنی ها که میندازن.....که مشخصات فرد رو داره....ازاونا منظورمه) که معلوم بود کارت سرپرست جدید تیمه اومد و روی سکوی گوشه ی سالن وایساد........کارت رو به پشت بود پس نمی شد فهمید که فرد مورد نظر کیه........قلبم داشت تند تند میزد.......
که آقای چوی شروع به حرف زدن کرد
&خب.......متاسفم که امروزم وقتتون رو گرفتم........اما امروز دور هم جمع شدیم تا کسی که افتخار داشتن پست سرپرست خبرنگاری رو داره اعلام کنیم......خب قبلش بگم اصلا انتظار نداشتم قبول بشه....مخصوصا با کاری که کرد.... اما...خب.....قبول شد.....
وای بگو دیگه قلبم اومد تو دهنم
کارتو برگردوند همزمان اسم رو هم گفت
&کیم ا/ت
توی اون لحظه هیچی حالیم نبود.......انگار رو ابرا بودم.......باورم نمیشد بعد از کلی تو سری خوردن و زیر دست بودن و کارآموز بودن حالا می تونستم توی پست و مقامی باشم که حقمه...... اشک شوق روی صورتم جا خوش کرده بود............
&خب کیم ا/ت بیا بالا که بقیه تو رو بیشتر بشناسن
آروم از پله های سکو بالا رفتم و کنار آقای چوی وایسادم......
بعد آقای چوی کارت رو گردنم انداخت.......
یه نگاهی به کارته کردم........
_________________________________________________
| کیم ا/ت
|سرپرست تیم خبرنگاری
|شبکه خبری MBC
_________________________________________________
عکسم روش بود با اسمم و بقیه ی مشخصات........
&خب دیگه کیم ا/ت دیگه آبغوره نگیر بالاخره شدی سرپرست تیم خبرنگاری.......(با خنده زوری )امیدوارم کارتو به نحو احسنت توی این پست انجام بدی.........
درحالی دماغمو میکشیدم بالا جواب دادم
+مرسی آقای چوی.......واقعا ممنونم........قول میدم بهترینمو توی این پست انجام بدم....مرسی
بعد همه برام دست زدن
&خب دیگه ممنون که اومدین.........حالا می تونید برگردید سر کارتون
بعد همه رفتن سمت بخش خودشون
منم همینجوری درحالی که خرذوق بودم به سمت چه یونگ رفتم.......
÷بابا....بابا...خانم رئیس
+ای بابا.........حالا هیچی نشده اسم رئیس گذاشتی روم.....
÷همینکه شدی سرپرست تیم خیلیه......یه ذره دیگه زور بزنی جای آقای چوی هم میگیری........
همینجوری داشتیم حرف می زدیم و می خندیدم تا رسیدیم به کارآموز های تیم.........دونه به دونه همشون اومدن جلو و بهم تبریک گفتن........عجیب بود......بازم جونگ کوک و ندیدم........راستش انتظار داشتم اولین کسی که بهم تبریک میگه جونگ کوک باشه........شاید اومده که دیده من شدم سرپرست تیم زورش اومده سریع جیم شده.......نه نه نه........ا/ت از این فکرا نکن.........جونگ کوک همچین آدمی نیست.........
رفتم نشستم سر میزم.......چقدر خوب و راحته.......همیشه آرزوی اینو داشتم که روی همچین میز و صندلی بشینم.......و .........خب فکر کنم به آرزوم رسیدم.......
۶۷.۴k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.