فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆²⁰
$: پسس.....ینی داری میگی که...زجر کشیدین آدمی که عذابت داده رو ببینی برات سخته؟
کمی سکوت کرد. پوزخند صدا داری زد و بلند و با خنده شیطانی گفت:
+: چرا که نه!
کمی بعد صدای زنگ گوشیش اومد. گوشی رو قطع کرد و کتش رو برداشت و رفت بیرون.
سوار ماشین مشکی که جلو در بود شد و بدون نگاه کردن به کسی که پشت فرمون منتظرشه سرد گفت:
+: بریم.
مرد ابرو بالا انداخت.
_: نشنیدم؟
دخترک حوصله جر و بحث نداشت.
+: هوففففف. سلام!
پسر با لبخند پیروزمندانهش به دختر نگاه کرد.
_: سلام!
+: خب! نمیری؟
جونگکوک ماشین رو روشن کرد و به سمت همون قبرستونی که الان برای ا.ت عروسی بود راه افتاد......
کمی عقب تر از محل گریه و زاری مادر ات، جونگکوک ماشین رو نگه داشت.
پیاده شدن.
به ماشین تکه داد و سیگارشو بین لباش گذاشت و روشن کرد.
ات هم کمی اومد جلو و دست به سینه ایستاد و به مادرش که بالای تابوت گریه میکنه، و اون مردک عوضی که سرشو پایین انداخته نگاه میکرد.
میشد از چهره تو هم رفته پدر ات ناراحتی و پشیمونیشو دید، ولی این فقط و فقط بیشتر ات رو خوشحال میکرد.
خانم و آقای جئون هم کنار بقیه در کنار مادر و پدر ات بودن.
مدتی گذشت.
+: دیدی آقای لی! این یه کارماس! ^آروم^
_: فک کنم کافیه. سوارشو بریم.
ات بدون اینکه چیزی بگه نفس عمیقی کشید و به سمت ماشین رفت و سوار شد.
سرشو به پنجر ماشین تکیه داد و نگاهشو به جلو.
جونگکوک که متوجه اون حال ات شده بود بهش نگاه کرد.
_: چته دوباره؟
+:^نفس عمیق^ هیچی.
_: هه آره تو راست میگی. دوباره چه نقشه شومی کشیدی؟
+: ^پوزخند ناراحت^ ولم کن حالم خوب نی.
دیگه حرفی بینشون ردوبدل نشد.
دخترک احساس بدی توی قلبش داشت. چشماشو محکم روی هم فشرد و زیر لب آخی گفت.
اما جیکی وقتی متوجه اون حال بد دختر دختر شد ماشین رو کنار زد سمت دخترک برگشت.
_: نکنه دوباره قرصتو نخوردی؟؟؟
+:......
جونگکوک نفس عمیقی از سر عصبانیت کشید.
آروم درو باز کرد و رفت بیرون سمت ات.
در ماشین رو براش باز کرد.
_: پیاده شو.
آروم از ماشین بیرون اومد.
_: یکم هوای تازه برات خوبه.
+: اوهوم.
_: مگه به بابا قل ندادی قرصاتو سر وقت بخوری!؟؟^جدی^
+: ایییی چرا الان گیر دادی به من جونگکوک! ولم کن دیگه!
با حرص دویید سمت ماشین دست به سینه نشست.
جونگکوک همون طور که اونجا وایساده بود پوزخندی زد. جسه کوچیک دخترکی که از بقلش رد شد باعث میشد قند تو دلش آب شه.
_: دخترهی لجباز! ^زیرلب^
رفت و پشت فرمون نشست.
اینجا منظورم از کارما این بود که هر بلایی سر یکی بیاری همون سرت میاد، پس حواست باشه که دنیا بدجور گرده!🍷
راستی،، میخوای زود خبردار بشی که پارت جدیدو گذاشتم کامنت بزار.
هم منو خوشحال میکنی هم زود متوجه میشی🏻
$: پسس.....ینی داری میگی که...زجر کشیدین آدمی که عذابت داده رو ببینی برات سخته؟
کمی سکوت کرد. پوزخند صدا داری زد و بلند و با خنده شیطانی گفت:
+: چرا که نه!
کمی بعد صدای زنگ گوشیش اومد. گوشی رو قطع کرد و کتش رو برداشت و رفت بیرون.
سوار ماشین مشکی که جلو در بود شد و بدون نگاه کردن به کسی که پشت فرمون منتظرشه سرد گفت:
+: بریم.
مرد ابرو بالا انداخت.
_: نشنیدم؟
دخترک حوصله جر و بحث نداشت.
+: هوففففف. سلام!
پسر با لبخند پیروزمندانهش به دختر نگاه کرد.
_: سلام!
+: خب! نمیری؟
جونگکوک ماشین رو روشن کرد و به سمت همون قبرستونی که الان برای ا.ت عروسی بود راه افتاد......
کمی عقب تر از محل گریه و زاری مادر ات، جونگکوک ماشین رو نگه داشت.
پیاده شدن.
به ماشین تکه داد و سیگارشو بین لباش گذاشت و روشن کرد.
ات هم کمی اومد جلو و دست به سینه ایستاد و به مادرش که بالای تابوت گریه میکنه، و اون مردک عوضی که سرشو پایین انداخته نگاه میکرد.
میشد از چهره تو هم رفته پدر ات ناراحتی و پشیمونیشو دید، ولی این فقط و فقط بیشتر ات رو خوشحال میکرد.
خانم و آقای جئون هم کنار بقیه در کنار مادر و پدر ات بودن.
مدتی گذشت.
+: دیدی آقای لی! این یه کارماس! ^آروم^
_: فک کنم کافیه. سوارشو بریم.
ات بدون اینکه چیزی بگه نفس عمیقی کشید و به سمت ماشین رفت و سوار شد.
سرشو به پنجر ماشین تکیه داد و نگاهشو به جلو.
جونگکوک که متوجه اون حال ات شده بود بهش نگاه کرد.
_: چته دوباره؟
+:^نفس عمیق^ هیچی.
_: هه آره تو راست میگی. دوباره چه نقشه شومی کشیدی؟
+: ^پوزخند ناراحت^ ولم کن حالم خوب نی.
دیگه حرفی بینشون ردوبدل نشد.
دخترک احساس بدی توی قلبش داشت. چشماشو محکم روی هم فشرد و زیر لب آخی گفت.
اما جیکی وقتی متوجه اون حال بد دختر دختر شد ماشین رو کنار زد سمت دخترک برگشت.
_: نکنه دوباره قرصتو نخوردی؟؟؟
+:......
جونگکوک نفس عمیقی از سر عصبانیت کشید.
آروم درو باز کرد و رفت بیرون سمت ات.
در ماشین رو براش باز کرد.
_: پیاده شو.
آروم از ماشین بیرون اومد.
_: یکم هوای تازه برات خوبه.
+: اوهوم.
_: مگه به بابا قل ندادی قرصاتو سر وقت بخوری!؟؟^جدی^
+: ایییی چرا الان گیر دادی به من جونگکوک! ولم کن دیگه!
با حرص دویید سمت ماشین دست به سینه نشست.
جونگکوک همون طور که اونجا وایساده بود پوزخندی زد. جسه کوچیک دخترکی که از بقلش رد شد باعث میشد قند تو دلش آب شه.
_: دخترهی لجباز! ^زیرلب^
رفت و پشت فرمون نشست.
اینجا منظورم از کارما این بود که هر بلایی سر یکی بیاری همون سرت میاد، پس حواست باشه که دنیا بدجور گرده!🍷
راستی،، میخوای زود خبردار بشی که پارت جدیدو گذاشتم کامنت بزار.
هم منو خوشحال میکنی هم زود متوجه میشی🏻
۷.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.