جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۱۷
ات ویو:
داشتم توی اتاق کارم پرونده هامو مرتب می کردم امروز اجوما رو زود فرستادم خونه چون خودمونم خونه نبودیم یه چیزی میشد ما نبود پی گیری کنیم همه خدمتکارا هم شماره هاشونو گرفتم که هر وقت نیاز بود بیان که جونگکوکو نبینن برای همین میز کارم پر از برگه های تلمبار شدهس هوفف خداروشکر اجوما خیلی فهمیدس بهش که گفتم یه تعظیم كرد و بهم اطمینان داد مراقبش هست
همنجوری غرق افکارم بودم و داشتم اتاقمو مرتب میکردم كه با صدایی برگشتم
هانا:موران شی
نگاهی بهش کردم هنوز منگ بودو پاهاش توان نداشتن
پوزخند زدم و برگشتم سر کارم
ات:خوش گذشت؟
هانا:یاااا تو شنیدی؟
ات:عاره حالاهم بشین تا از درد شکمت نیوفتادی
هانا که نشست با خنده ی شیطانی بهم نگا کرد
هانا:ولی من یه چیز باحال تر گیر اوردم
و گوشیشو دراورد و عکسیو روی صفحه اماده کرد و نشونم داد که باعث گرد شدن چشمام شد
ات:تو مارو دیدی؟!؟!؟!(شاکی)
هانا:خیلی لحظه ی قشنگی بود(دیگه خودتون بفهمید چه لحظهایی...)
چشم غرهایی به هانا رفتم که باعث شد هانا جمع و جور بیشینه و جدی بشه
هانا:اهم خب مراقب باش نقطه ضعفت نشه
احساس کردم دارم سرخ میشم و میخوام همین الان منفجر شم هانا خواست پوزخند بزنه که زدم زیر خنده اونم با تعجب نگام کرد و پشت سر هم پلک زد
ات:واییی...دلم...اخاخ...خیلی خوب بود(نقطه نشونه ی خندشه)
ات:واییی نه بابا نقطه ضعف؟ یه موقع عشقم نشه!
بعد كم کم جدی شدم
ات:اون برای من ذرهایی اهمیت نداره!
هانا:چییی؟اون جئون جونگکوکه! همه واسش جون میدن و...
ات:منم لی مورانم یه مافیای بزرگ یک، دو من شبیه همهاییم که میگی؟
هانا:نه خب...
بی توجه به ادامه ی حرفش گفتم
ات:حالا که حرفات تموم شده برو توی بغل عشقت بخواب خیلی خستم
هانا خواست بره که دوباره خودشو پرت کرد روی مبل
هانا:نگفتی...داشتین چی کار میکردن؟
نزاشتم فکر بدی بکنه و بلافاصله جواب دادم
ات:فیلم میدیدیم
هانا:ژانرش چی بود؟(بسیار شیطانی)
یه نگاه ناجور بهش انداختم که سریع گرفت
هانا:باشه باشه الان میرم شب بخیر
پارت۱۷
ات ویو:
داشتم توی اتاق کارم پرونده هامو مرتب می کردم امروز اجوما رو زود فرستادم خونه چون خودمونم خونه نبودیم یه چیزی میشد ما نبود پی گیری کنیم همه خدمتکارا هم شماره هاشونو گرفتم که هر وقت نیاز بود بیان که جونگکوکو نبینن برای همین میز کارم پر از برگه های تلمبار شدهس هوفف خداروشکر اجوما خیلی فهمیدس بهش که گفتم یه تعظیم كرد و بهم اطمینان داد مراقبش هست
همنجوری غرق افکارم بودم و داشتم اتاقمو مرتب میکردم كه با صدایی برگشتم
هانا:موران شی
نگاهی بهش کردم هنوز منگ بودو پاهاش توان نداشتن
پوزخند زدم و برگشتم سر کارم
ات:خوش گذشت؟
هانا:یاااا تو شنیدی؟
ات:عاره حالاهم بشین تا از درد شکمت نیوفتادی
هانا که نشست با خنده ی شیطانی بهم نگا کرد
هانا:ولی من یه چیز باحال تر گیر اوردم
و گوشیشو دراورد و عکسیو روی صفحه اماده کرد و نشونم داد که باعث گرد شدن چشمام شد
ات:تو مارو دیدی؟!؟!؟!(شاکی)
هانا:خیلی لحظه ی قشنگی بود(دیگه خودتون بفهمید چه لحظهایی...)
چشم غرهایی به هانا رفتم که باعث شد هانا جمع و جور بیشینه و جدی بشه
هانا:اهم خب مراقب باش نقطه ضعفت نشه
احساس کردم دارم سرخ میشم و میخوام همین الان منفجر شم هانا خواست پوزخند بزنه که زدم زیر خنده اونم با تعجب نگام کرد و پشت سر هم پلک زد
ات:واییی...دلم...اخاخ...خیلی خوب بود(نقطه نشونه ی خندشه)
ات:واییی نه بابا نقطه ضعف؟ یه موقع عشقم نشه!
بعد كم کم جدی شدم
ات:اون برای من ذرهایی اهمیت نداره!
هانا:چییی؟اون جئون جونگکوکه! همه واسش جون میدن و...
ات:منم لی مورانم یه مافیای بزرگ یک، دو من شبیه همهاییم که میگی؟
هانا:نه خب...
بی توجه به ادامه ی حرفش گفتم
ات:حالا که حرفات تموم شده برو توی بغل عشقت بخواب خیلی خستم
هانا خواست بره که دوباره خودشو پرت کرد روی مبل
هانا:نگفتی...داشتین چی کار میکردن؟
نزاشتم فکر بدی بکنه و بلافاصله جواب دادم
ات:فیلم میدیدیم
هانا:ژانرش چی بود؟(بسیار شیطانی)
یه نگاه ناجور بهش انداختم که سریع گرفت
هانا:باشه باشه الان میرم شب بخیر
۳.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.