پارت11 مدار چشمانش...
#پارت11 #مدار_چشمانش...
هری_خب دیگه فک میکنم آلیس و دوستش خسته شدن...وقتشه یه کم از مهمونی لذت ببرن...
بهش لبخند زدم خواستیم بریم ک الیز صدام زد_آلیس؟
لحنش ی جوری بود...
_بله خاله؟
قیافه متفکری ب خودش گرفت_امممم...فکر میکنم تو ...یه جورایی تغییر کردی...واکنش هات با آلیس سابق خیلی فرق داره...
آیدا چشاش گرد شد و من برای چند ثانیه دست پامو گم کردم ...
با استرس لبخندی زدم و گفتم _امید وارم بهتر شده باشم ...
لبخند مسخره ای زدم و دست هری رو محکم کشیدم و برای فرار از اون وضعیت گفتم
_با یه دور رقص چه طوری؟
چشمهای گردشو نادیده گرفتم و سمت پیست رقص کشیدمش ...
آیدا میخندید...حق داشت مسلما هَری باید از من درخواست رقص میکرد!!!
با رعایت فاصله روبه روی هری ایستادم و تو فضای تاریک پیست با اون موزیک مهیج رقصیدیم...
نگاهم ب چشماش افتاد ک توی تاریکی سرمه ای ب نظر میرسید و برق میزد...
کمی نزدیکم شد_تو واقعا جذابی...
قلب بی جنبم تپش گرفت...به صورت بی حسش نگاه کردم انگار ک معمولی ترین حرف زندگیش رو به زبون اورده بود...
سعی کردم خودمو قانع کنم ک احمق نباشم و ب این فک کنم که این جا ایران نیست و این مردم خیلی فرق دارن...
بالاخره موزیک تموم شد و رفتیم ک سر میزی بشینیم...تو همون حین چشمم ب ایدا افتاد ک دستشو دور بازوی پسر خوشتیپی حلقه کرده بود و بهم چشمک زد...
ای آیدای مارمولک...
هری_خب دیگه فک میکنم آلیس و دوستش خسته شدن...وقتشه یه کم از مهمونی لذت ببرن...
بهش لبخند زدم خواستیم بریم ک الیز صدام زد_آلیس؟
لحنش ی جوری بود...
_بله خاله؟
قیافه متفکری ب خودش گرفت_امممم...فکر میکنم تو ...یه جورایی تغییر کردی...واکنش هات با آلیس سابق خیلی فرق داره...
آیدا چشاش گرد شد و من برای چند ثانیه دست پامو گم کردم ...
با استرس لبخندی زدم و گفتم _امید وارم بهتر شده باشم ...
لبخند مسخره ای زدم و دست هری رو محکم کشیدم و برای فرار از اون وضعیت گفتم
_با یه دور رقص چه طوری؟
چشمهای گردشو نادیده گرفتم و سمت پیست رقص کشیدمش ...
آیدا میخندید...حق داشت مسلما هَری باید از من درخواست رقص میکرد!!!
با رعایت فاصله روبه روی هری ایستادم و تو فضای تاریک پیست با اون موزیک مهیج رقصیدیم...
نگاهم ب چشماش افتاد ک توی تاریکی سرمه ای ب نظر میرسید و برق میزد...
کمی نزدیکم شد_تو واقعا جذابی...
قلب بی جنبم تپش گرفت...به صورت بی حسش نگاه کردم انگار ک معمولی ترین حرف زندگیش رو به زبون اورده بود...
سعی کردم خودمو قانع کنم ک احمق نباشم و ب این فک کنم که این جا ایران نیست و این مردم خیلی فرق دارن...
بالاخره موزیک تموم شد و رفتیم ک سر میزی بشینیم...تو همون حین چشمم ب ایدا افتاد ک دستشو دور بازوی پسر خوشتیپی حلقه کرده بود و بهم چشمک زد...
ای آیدای مارمولک...
۴.۴k
۰۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.