تصور کن

تصور کن
خوانوادت مخالف ازدواج تو و لوهان هستن
برای اینکه به لوهان فکر نکنی مجبورت کردن با پسر خالت ازدواج کنی😔

چند روز مونده تا ازدواج تو و پسر خالت
همون روزا لوهان کنسرت گذاسته توهم دوست داری برای اخرین بار بری کنسرتش

رفتی جلو ترین صندلی نشستی و وقتی لوهان میاد میزنی زیر گریه😭
لوهان که متوجه امدنت میشه یهو صدات میزنه
لوهان:میخوام همسر ایندمو بهتون معرفی کنم
(طرفدار ها جیغ میزنن)
لوهان: خانم(اسمت...)بیاین بالا تا همه همسرمو بشناسن

تو اشکت سرازیر میشه ،اروم میری بالا و طرفدار ها هم با دست و جیغ زدن همراییت میکنن

تو میپری تو بغل لوهان
لوهان: بهت قول میدم تا اخر عمر کنارتم نمیزارم کسی بینمون فاصله بندازه
(خنده روی لبات امده)😻
تو:لوهان میدونی این کار نشودنیه؟
لوهان :میدونم چند روز دیگه عروسیته ولی من نمیزارم و تا اخر عمر کنارتم
....
بعد از کنسرت با لوهان بر میگردی خونه مامانت

تو:من میخوام با لوهان ازدواج کنم
مامانت:باز رفتی سر خونه اول ،نه نمیشه اون نمیتونه تورو خوشبخت کنه
تو:من یا با لوهان ازدواج میکنم یا با هیچ کس دیگه ای ازدواج نمیکنم😠
(با خوانوادت داشتی حرف میزدی تا راضیشون کنی ،با کلی حرف زدن راضیشون میکنی)

...
(عروسیتون)
لوهان: بهت قول داده بودم تا اخر عمر باهاتم
تو:☺
لوهان سرشو میاره جلو و لبشو میزاره روی لبت ...