جرات یا حقیقت پارت ۸
که با تهیونگ مواجه شدم......میخواستم از کنارش رد بشم که گفت......
تهیونگ : فک نمیکردم همچین دختری باشی.....
ا/ت : ........ (سکوت)
تهیونگ : دختری که به راحتی یکی رو جلوی بقیه به زمین میزنه.......
ا/ت : از کاری که کردم اصلا احساس پشیمونی ندارم......اون برای خیلیا قلدری میکرد.... یکی از اونا هم من بودم.....با اینکه میتونستم ولی چیزی بهش نمیگفتم......ولی امروز از حد و مرزش عبور کرد.....پس این درس براش لازم بود.....تا حدو مرزش رو بفهمه تا دفعه ی دیگه ازش عبور نکنه......بعد از زدن این حرفم بدون توجه به همشون از کنارش عبور کردمو رفتم که یهو یکی از گردنم آویزون شد.....
برگشتمو بهش گفتم......
ا/ت : آخه کی میخوای این عادت گندتو ترک کنی......
می هی : لیاقت ابراز علاقه هم نداری.....ولی خدایی خیلی خب اون میا رو سرجاش نشوندی دلم خنک شد......
ا/ت : گفتم که واقعا لازم بود تا حد و حدودشو بدونه......
می هی : میدونی من فک میکنم تهیونگ بهت علاقه داره...
ا/ت : باز شروع کردی به چرت و پرت گفتن.....
می هی : نه بابا مطمئن باش عاشقته شک نکن......
ا/ت : ببینم الان ساعت چنده....
می هی : ۲ و ۵۸ دقیقه چطور......
ا/ت : تو واقعا نمیفهمی یا واقعا نفهمی.....الان با آقای چان کلاس داریم.....
می هی : خب....چیییییییی
ا/ت : من به چه امیدی باهات دوست شدم نمیدونم....زود باش دو دقیقه دیر تر برسیم بدبختیم......
با سریع ترین سرعتی که داشتیم شروع کردیم به دویدن......به در کلاس که رسیدیم......مثل گاو درو بازکردم.....که دیدم آقای چان داره با اون برج زهرمار حرف میزنه..... با صدای در به سمت ما برگشتن که آقای چان گفت.....
آقای چان : دیر کردید.....
یه نگاه به ساعتم انداختمو گفتم......
ا/ت : ببخشید اما ما دیر نکردیم الان تازه ساعت ۳ شده پس به موقع اومدیم......
آقای چان : خیله خب......برید سرجاهای مشخص شدتون بشینید.......
سوالی بهش نگاه کردم که گفت......
آقای چان : شما ها با بچه های کلاس A به صورت دونفره همگروهی میشین.....برای اردوی فردا......
ا/ت : مگه اردو هفته ی دیگه نبود.....
آقای چان : چرا....ولی به خاطر یه سری مسائل جلوتر انداختیمش........
ا/ت : ..........( سکوت)
آقای چان : خب تو باید پیش کیم تهیونگ بشینی......و شما خانم چوی
( منظورش می هیه) برید پیش جکسون بشینید.......
ا/ت : نمیشه جای منو عوض کنید.....
آقای چان : نه......درضمن دونفری که پیش هم نشستن باهم همگروه میشن......شما دوتاهم برید سرجاتون بشینید......این زنگ رو میزارم برای خودتونو درسی نمیدم پس راحت باشید.......
صدای جیغ بلند بچه ها کل کلاس پرکرد.....کیفمو برداشتم...تا خواستم بلند شم
یهو........
تهیونگ : فک نمیکردم همچین دختری باشی.....
ا/ت : ........ (سکوت)
تهیونگ : دختری که به راحتی یکی رو جلوی بقیه به زمین میزنه.......
ا/ت : از کاری که کردم اصلا احساس پشیمونی ندارم......اون برای خیلیا قلدری میکرد.... یکی از اونا هم من بودم.....با اینکه میتونستم ولی چیزی بهش نمیگفتم......ولی امروز از حد و مرزش عبور کرد.....پس این درس براش لازم بود.....تا حدو مرزش رو بفهمه تا دفعه ی دیگه ازش عبور نکنه......بعد از زدن این حرفم بدون توجه به همشون از کنارش عبور کردمو رفتم که یهو یکی از گردنم آویزون شد.....
برگشتمو بهش گفتم......
ا/ت : آخه کی میخوای این عادت گندتو ترک کنی......
می هی : لیاقت ابراز علاقه هم نداری.....ولی خدایی خیلی خب اون میا رو سرجاش نشوندی دلم خنک شد......
ا/ت : گفتم که واقعا لازم بود تا حد و حدودشو بدونه......
می هی : میدونی من فک میکنم تهیونگ بهت علاقه داره...
ا/ت : باز شروع کردی به چرت و پرت گفتن.....
می هی : نه بابا مطمئن باش عاشقته شک نکن......
ا/ت : ببینم الان ساعت چنده....
می هی : ۲ و ۵۸ دقیقه چطور......
ا/ت : تو واقعا نمیفهمی یا واقعا نفهمی.....الان با آقای چان کلاس داریم.....
می هی : خب....چیییییییی
ا/ت : من به چه امیدی باهات دوست شدم نمیدونم....زود باش دو دقیقه دیر تر برسیم بدبختیم......
با سریع ترین سرعتی که داشتیم شروع کردیم به دویدن......به در کلاس که رسیدیم......مثل گاو درو بازکردم.....که دیدم آقای چان داره با اون برج زهرمار حرف میزنه..... با صدای در به سمت ما برگشتن که آقای چان گفت.....
آقای چان : دیر کردید.....
یه نگاه به ساعتم انداختمو گفتم......
ا/ت : ببخشید اما ما دیر نکردیم الان تازه ساعت ۳ شده پس به موقع اومدیم......
آقای چان : خیله خب......برید سرجاهای مشخص شدتون بشینید.......
سوالی بهش نگاه کردم که گفت......
آقای چان : شما ها با بچه های کلاس A به صورت دونفره همگروهی میشین.....برای اردوی فردا......
ا/ت : مگه اردو هفته ی دیگه نبود.....
آقای چان : چرا....ولی به خاطر یه سری مسائل جلوتر انداختیمش........
ا/ت : ..........( سکوت)
آقای چان : خب تو باید پیش کیم تهیونگ بشینی......و شما خانم چوی
( منظورش می هیه) برید پیش جکسون بشینید.......
ا/ت : نمیشه جای منو عوض کنید.....
آقای چان : نه......درضمن دونفری که پیش هم نشستن باهم همگروه میشن......شما دوتاهم برید سرجاتون بشینید......این زنگ رو میزارم برای خودتونو درسی نمیدم پس راحت باشید.......
صدای جیغ بلند بچه ها کل کلاس پرکرد.....کیفمو برداشتم...تا خواستم بلند شم
یهو........
۱۰۳.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.