عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 50☆
بعد از چکاب و اطمینان از اینکه بچها سالمن سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه و همزمان غرای سومی شروع شد
سومی: وقتی برمیداری هفت راند توم میکوبی همین میشه دیگه آخه یکی نیست بگه هفت راند چه خبره اونم یکسره پشت سر هم ، همشم توم خالی کردی
تهیونگ: حالا چیزی نشده که عزیزم
سومی: چیزی نشده تهیونگ چهارتا بچرو من چطوری بزرگ کنم اخههههه
تهیونگ: باهم بزرگشون میکنیم خب
سومی: بله باهم بزرگ میکنیم ولی من قراره تو ماه آخر بارداری شبیه گوریل بشم نه تو
تهیونگ: خب عزیزم بعدش رژیم میگیری و ورزش میکنی میشی مثل روز اولت
سومی: هوووفففف برای هر چیزی یه جواب داری تو استینت تیسا به خودت رفته پس
تهیونگ: خب دیگه رسیدیم پیاده شو عشقم
سومی و تهیونگ از ماشین پیاده شدن و رفتن داخل خونه
تیسا: یوهو اومدن
م.ت: چه عجب اومدین شماها
تیسا: بچه چیه؟
پ.ت: بزارین بشینن بعد بریزین سرشون بیاین اینجا بشینین
رفتیم نشستیم رو مبل و سه تا چشم منتظر به ما خیره شدن
م.ت: خب
سومی: پسره
تیسا: اخجوننننننن
همگی خوشحال شدن ولی تا من جمله بعدی رو گفتم با تعجب بهمون نگاه کردن
سومی: ولی دخترم هست
م.ت: اووو یعنی دوقلوعه تبریک میگ..
سومی: خب راستش از هر کدوم دوتاست
تیسا: مگه مسئله ریاضیه چرا انقدر میپیچونین بالاخره چیشد؟
م.ت: یعنی چهار قلوعن
تهیونگ: دقیقا
پ.ت: ماشالا شما دوتا چیکار کردین که چهارتا شد
تهیونگ: خب مثل بقیه فقط انجامش دادیم
م.ت: او مای گاد الان هم خوشحالم هم شوکم
سومی: تیسا تو هیچ نظری نداری؟
تیسا: من گفتم خواهر و برادر میخوام اما نه چهارتا ولی خب اشکال نداره همبازیام بیشتر میشن
سومی: چقدر راحت باهاش کنار اومدی!
تهیونگ: افرین دخترم که از زاویه مثبت بهش نگاه میکنی
سومی یه نگاه ترسناک به تهیونگ انداخت که باعث شد تهیونگ ساکت بشه
م.ت: حالا ول کنید این چیزارو خوشحال باشید تو یه بار چهارتا بچه میارین تموم میشه میره
سومی: من ناراحت نیستم فقط فکر کنم خل بشم تا اونا بزرگ بشن
همه با این حرف سومی زدن زیر خنده و بعد از اون به صحبت کردن ادامه دادن
کپی ممنوع ❌
سومی: وقتی برمیداری هفت راند توم میکوبی همین میشه دیگه آخه یکی نیست بگه هفت راند چه خبره اونم یکسره پشت سر هم ، همشم توم خالی کردی
تهیونگ: حالا چیزی نشده که عزیزم
سومی: چیزی نشده تهیونگ چهارتا بچرو من چطوری بزرگ کنم اخههههه
تهیونگ: باهم بزرگشون میکنیم خب
سومی: بله باهم بزرگ میکنیم ولی من قراره تو ماه آخر بارداری شبیه گوریل بشم نه تو
تهیونگ: خب عزیزم بعدش رژیم میگیری و ورزش میکنی میشی مثل روز اولت
سومی: هوووفففف برای هر چیزی یه جواب داری تو استینت تیسا به خودت رفته پس
تهیونگ: خب دیگه رسیدیم پیاده شو عشقم
سومی و تهیونگ از ماشین پیاده شدن و رفتن داخل خونه
تیسا: یوهو اومدن
م.ت: چه عجب اومدین شماها
تیسا: بچه چیه؟
پ.ت: بزارین بشینن بعد بریزین سرشون بیاین اینجا بشینین
رفتیم نشستیم رو مبل و سه تا چشم منتظر به ما خیره شدن
م.ت: خب
سومی: پسره
تیسا: اخجوننننننن
همگی خوشحال شدن ولی تا من جمله بعدی رو گفتم با تعجب بهمون نگاه کردن
سومی: ولی دخترم هست
م.ت: اووو یعنی دوقلوعه تبریک میگ..
سومی: خب راستش از هر کدوم دوتاست
تیسا: مگه مسئله ریاضیه چرا انقدر میپیچونین بالاخره چیشد؟
م.ت: یعنی چهار قلوعن
تهیونگ: دقیقا
پ.ت: ماشالا شما دوتا چیکار کردین که چهارتا شد
تهیونگ: خب مثل بقیه فقط انجامش دادیم
م.ت: او مای گاد الان هم خوشحالم هم شوکم
سومی: تیسا تو هیچ نظری نداری؟
تیسا: من گفتم خواهر و برادر میخوام اما نه چهارتا ولی خب اشکال نداره همبازیام بیشتر میشن
سومی: چقدر راحت باهاش کنار اومدی!
تهیونگ: افرین دخترم که از زاویه مثبت بهش نگاه میکنی
سومی یه نگاه ترسناک به تهیونگ انداخت که باعث شد تهیونگ ساکت بشه
م.ت: حالا ول کنید این چیزارو خوشحال باشید تو یه بار چهارتا بچه میارین تموم میشه میره
سومی: من ناراحت نیستم فقط فکر کنم خل بشم تا اونا بزرگ بشن
همه با این حرف سومی زدن زیر خنده و بعد از اون به صحبت کردن ادامه دادن
کپی ممنوع ❌
۱۷۹.۱k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.