فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁵⁹
جسم ظریفشو بغل کردم و گذاشتم روی اسب و خودم پشتش نشستم.
+: خب... الان باید چیکار کنم؟
افسار اسب رو توی دستاش گذاشتم و دست خودمم روی دستاش.
_: سردته؟
+: نه.
_: پس چرا دستات انقدر سرده؟
+: من...نمیدونم.
مضطرب بهنظر میومد.
بعد چند ثانیه دوباره ازش پرسیدم.
_: میترسی؟
+: ....
_: چرا جوابمو نمیدی؟
پایین اومدم و کمکش کردم اونم پایین بیاد.
شونههاشو با دستام گرفتم.
_: چیشده پریزاد؟
+: رز..
_: رز چی ات؟
+: رابطهی مارو فهمیده.*آروم*
خنده جمع کردم به چهرهی متعجب نگاه کردم.
با مشت به شونم کوبید.
+: یاااا برای چی میخندی!؟
_: خبکهچی! مگه قرار نیست خودمون بهشون بگیم!
+: من.. من میترسم که از هم جدامون کنن.*خیلی آروم*
جوری حرف میزد که به سختی میتونستم بشنوم.
_: منو ببین، هیچ وقت نمیذارم ازم جدات کنن! حتی به قیمت جونم!
محکم توی بغلم گرفتمش.
منم میترسیدم. شرایط، شرایط خوبی نبود.
دوروبرمون پر گرگ و لاشخور بود. توی سیاهی مطلق، تنها نور زندگیم.
اگه اونم از دست بدم پوچپوچم..
×: اتیااا!
ببخشید چند وقت نبودم
امیدوارم بشه که ادامشو آخر هفته بذارم
جسم ظریفشو بغل کردم و گذاشتم روی اسب و خودم پشتش نشستم.
+: خب... الان باید چیکار کنم؟
افسار اسب رو توی دستاش گذاشتم و دست خودمم روی دستاش.
_: سردته؟
+: نه.
_: پس چرا دستات انقدر سرده؟
+: من...نمیدونم.
مضطرب بهنظر میومد.
بعد چند ثانیه دوباره ازش پرسیدم.
_: میترسی؟
+: ....
_: چرا جوابمو نمیدی؟
پایین اومدم و کمکش کردم اونم پایین بیاد.
شونههاشو با دستام گرفتم.
_: چیشده پریزاد؟
+: رز..
_: رز چی ات؟
+: رابطهی مارو فهمیده.*آروم*
خنده جمع کردم به چهرهی متعجب نگاه کردم.
با مشت به شونم کوبید.
+: یاااا برای چی میخندی!؟
_: خبکهچی! مگه قرار نیست خودمون بهشون بگیم!
+: من.. من میترسم که از هم جدامون کنن.*خیلی آروم*
جوری حرف میزد که به سختی میتونستم بشنوم.
_: منو ببین، هیچ وقت نمیذارم ازم جدات کنن! حتی به قیمت جونم!
محکم توی بغلم گرفتمش.
منم میترسیدم. شرایط، شرایط خوبی نبود.
دوروبرمون پر گرگ و لاشخور بود. توی سیاهی مطلق، تنها نور زندگیم.
اگه اونم از دست بدم پوچپوچم..
×: اتیااا!
ببخشید چند وقت نبودم
امیدوارم بشه که ادامشو آخر هفته بذارم
۱.۶k
۱۵ آبان ۱۴۰۳