سرنوشت نفرین شده...
پارت 42
و چون خیلی احساس بدی داشت تصمیم گرفت با ماشین بره بالای دره و خودشو پرت کنه و بمیره. اما قبل از اینکه بخواد تصمیم بگیره یه ماشین از پشت زد و افتاد ته دره ولی خوب مثل یه معجزه بود چون پسر از شیشه جلویی افتاد زمین و نرفت ته دره و زنده موند. چون فکر کرد این یه معجزه است پس تصمیم گرفت تا زمانی که دختر اینو نبخشیده با کسی هیچ حرفی نزنه و توی اتاقش خودشو حبس کنه.
H.Mچه احمقانه
بالاخره بعد از سه ماه دختر تصمیم گرفت که اینو ببخشه دختر خیلی مهربون بود. فقط به خاطر دل خودش اونو بخشید. اما پسر سزاوار بخشش نبود. بعد از اون اتفاقات پسر سعی کرد یکم اخلاقشو با دختره درست کنه. همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه یه شب دختر به پسر اعتراف کرد که دوسش داره. ولی پسر مطمئن نبود که اونم دوسش داره یا نه به خاطر همین خیلی سرد جوابشو داد. بعد از اون پسر فهمید که یه کوچولو دوسش داره و چون متوجه شده بود که دیگه قسمشو شکسته و دیگه اون یه قسم نیست تصمیم گرفت که دوباره با دختر رابطه برقرار کنه. اوایلش دختره مخالفت میکرد اما بعدش خودشم همراهی کرد. فردای اون شب اتفاق خیلی بدی افتاد اونها با هم رفتن به یه مهمونی و اونجا دوست پسر قبلی دختر ذهن پسره رو شستشو داد و راجع به دختره چیزای غلطی گفت. پسر که خیلی عصبی بود و نمیدونست چیکار کنه دختره رو وسط خیابون ول کرد.
آب دهنمو قورت دادم.
یه بغض اومد سراغم و ادامه دادم.
ولی کاش این کارو نمیکرد چون اون شد آخرین دیدار دختر و پسر. بعد اون اتفاق دختری که خیلی پسر رو دوست داشت بعد کلی اشک...
به زمین چشم دوختم. اینا همش تقصیر من بود. ادامه دادم.
دو ساعت بعد اینکه پسر دختره رو ول کرده بود از بیمارستان بهش زنگ زدن.
H.M اووهههه شتتتت
بغضمو قایم کردم و گفتم
وقتی پسر به دیدار دختر رفت دیگه اون دختر قبلی رو ندید دختری رو دید که زیر یه ملافه سفید بود و غرق در خون بود. پسر دیگه هیچ مکالمهای با دختر نداشت. هیچ حرفی از دختر نشنید. هیچ لبخندی از دختر ندید. هیچی فقط صورت غرق در خون دختر رو دید که خیلی زود به ملافه سفید پوشونده شد. پسر نمیتونست باور کنه که دختر مرده اصلاً امکان نداشت. پرستارا پسر آروم کردن و بهش گفتن که دختر وسط اتوبان افتاده بود.
H.Mببخشید ناراحتت کردم
اون موقع فهمیدم که خیلی آدم کثیفیم ن نباید وسط خیابون ولش میکردم من نباید اون کارو میکردم نباید باهاش اونجوری رفتار میکردم. نباید بهش شک میکردم نباید بهش اون حرفا رو میزدم من بدجور دلشو شکوندم به معنای واقعی میتونم بگم، من از دختر سو استفاده کردم و در آخرم باعث مرگش شدم. خیلی دیر فهمیدم که عاشقش بودم...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
و چون خیلی احساس بدی داشت تصمیم گرفت با ماشین بره بالای دره و خودشو پرت کنه و بمیره. اما قبل از اینکه بخواد تصمیم بگیره یه ماشین از پشت زد و افتاد ته دره ولی خوب مثل یه معجزه بود چون پسر از شیشه جلویی افتاد زمین و نرفت ته دره و زنده موند. چون فکر کرد این یه معجزه است پس تصمیم گرفت تا زمانی که دختر اینو نبخشیده با کسی هیچ حرفی نزنه و توی اتاقش خودشو حبس کنه.
H.Mچه احمقانه
بالاخره بعد از سه ماه دختر تصمیم گرفت که اینو ببخشه دختر خیلی مهربون بود. فقط به خاطر دل خودش اونو بخشید. اما پسر سزاوار بخشش نبود. بعد از اون اتفاقات پسر سعی کرد یکم اخلاقشو با دختره درست کنه. همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه یه شب دختر به پسر اعتراف کرد که دوسش داره. ولی پسر مطمئن نبود که اونم دوسش داره یا نه به خاطر همین خیلی سرد جوابشو داد. بعد از اون پسر فهمید که یه کوچولو دوسش داره و چون متوجه شده بود که دیگه قسمشو شکسته و دیگه اون یه قسم نیست تصمیم گرفت که دوباره با دختر رابطه برقرار کنه. اوایلش دختره مخالفت میکرد اما بعدش خودشم همراهی کرد. فردای اون شب اتفاق خیلی بدی افتاد اونها با هم رفتن به یه مهمونی و اونجا دوست پسر قبلی دختر ذهن پسره رو شستشو داد و راجع به دختره چیزای غلطی گفت. پسر که خیلی عصبی بود و نمیدونست چیکار کنه دختره رو وسط خیابون ول کرد.
آب دهنمو قورت دادم.
یه بغض اومد سراغم و ادامه دادم.
ولی کاش این کارو نمیکرد چون اون شد آخرین دیدار دختر و پسر. بعد اون اتفاق دختری که خیلی پسر رو دوست داشت بعد کلی اشک...
به زمین چشم دوختم. اینا همش تقصیر من بود. ادامه دادم.
دو ساعت بعد اینکه پسر دختره رو ول کرده بود از بیمارستان بهش زنگ زدن.
H.M اووهههه شتتتت
بغضمو قایم کردم و گفتم
وقتی پسر به دیدار دختر رفت دیگه اون دختر قبلی رو ندید دختری رو دید که زیر یه ملافه سفید بود و غرق در خون بود. پسر دیگه هیچ مکالمهای با دختر نداشت. هیچ حرفی از دختر نشنید. هیچ لبخندی از دختر ندید. هیچی فقط صورت غرق در خون دختر رو دید که خیلی زود به ملافه سفید پوشونده شد. پسر نمیتونست باور کنه که دختر مرده اصلاً امکان نداشت. پرستارا پسر آروم کردن و بهش گفتن که دختر وسط اتوبان افتاده بود.
H.Mببخشید ناراحتت کردم
اون موقع فهمیدم که خیلی آدم کثیفیم ن نباید وسط خیابون ولش میکردم من نباید اون کارو میکردم نباید باهاش اونجوری رفتار میکردم. نباید بهش شک میکردم نباید بهش اون حرفا رو میزدم من بدجور دلشو شکوندم به معنای واقعی میتونم بگم، من از دختر سو استفاده کردم و در آخرم باعث مرگش شدم. خیلی دیر فهمیدم که عاشقش بودم...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۵.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.