پارت ۱۵
که گفت. حال پدر خیلی بد باید بیای. گفتم اون پدر من نیست. درحق من پدری نکرده پس اینقدر نگو. پدرت. پدرت من پدری ندارم پس دیگه زنگ نزنید به من دست از سر زندگی من بردارید. و بعد قطع. کردم. و سیم تلفن رو از برق کشیدم سرم رو بین دستام گرفتم درسته در حق من پدری نکرده ولی خیلی ناراحت شدم
نمی دونم چطوری خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم سر و صورتم رو شستم و یه صبحونه سر سری خوردم تا یه قرص مسکن بخورم یه مسکن خوردم و لباسام رو با یه پیراهن سفید و یه شلوار مشکی پوشیدم از پله ها یکی در میون پایین آمدیم یه نیکا رو روی پله ها دیدم مامانش داشت لقمه دستش میداد یه لحظه یه لبخند کم رنگی روی لبم نشست که نیکا هم مادر بچه ی من باشه و اینطوری نگران بچم باشه
که مادر نیکا بهم گفت ..........🤨🧐
نمی دونم چطوری خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم سر و صورتم رو شستم و یه صبحونه سر سری خوردم تا یه قرص مسکن بخورم یه مسکن خوردم و لباسام رو با یه پیراهن سفید و یه شلوار مشکی پوشیدم از پله ها یکی در میون پایین آمدیم یه نیکا رو روی پله ها دیدم مامانش داشت لقمه دستش میداد یه لحظه یه لبخند کم رنگی روی لبم نشست که نیکا هم مادر بچه ی من باشه و اینطوری نگران بچم باشه
که مادر نیکا بهم گفت ..........🤨🧐
۴.۱k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.