تو مثل ی عروسک نو توی مغازه ای
تو مثل ی عروسک نو توی مغازه ای
که میزارنت پشت ویترین ، اما هیچوقت نمیفروشن تا مبادا خراب شی..
همون عروسکی که صاحب مغاره هر روز صبح به محض بالا کشیدن کرکره های مغازه سمتت میاد..
تنظیمت میکنه و کارت فروشی نیستِ بالای سرت رو سر جاش مرتب میکنه ،
تو رو جوری میچینه تا هر کس که رد میشه چه بزرگ و چه کوچیک محو اون بشه..
مهم نبود اون مغازه دار چقدر تورو اون پشت جا به جا میکرد چشم های من همیشه دنبال تو بودن..
تو برای من خارق العاده بودی..
اونقدری که میترسیدم بخرمت
ممکن بود خرابت کنم.. یا حتی کثیف
زمان گذشت و گذشت..
و من الان دیگه اون بچه ی نق نقو نیستم اما با این حال..
واسه ی تو اجازه دارم اون بچه ای باشم که با گریه و التماس تورو از چنگ صاحب مغازه بیرون میکشه؟
که میزارنت پشت ویترین ، اما هیچوقت نمیفروشن تا مبادا خراب شی..
همون عروسکی که صاحب مغاره هر روز صبح به محض بالا کشیدن کرکره های مغازه سمتت میاد..
تنظیمت میکنه و کارت فروشی نیستِ بالای سرت رو سر جاش مرتب میکنه ،
تو رو جوری میچینه تا هر کس که رد میشه چه بزرگ و چه کوچیک محو اون بشه..
مهم نبود اون مغازه دار چقدر تورو اون پشت جا به جا میکرد چشم های من همیشه دنبال تو بودن..
تو برای من خارق العاده بودی..
اونقدری که میترسیدم بخرمت
ممکن بود خرابت کنم.. یا حتی کثیف
زمان گذشت و گذشت..
و من الان دیگه اون بچه ی نق نقو نیستم اما با این حال..
واسه ی تو اجازه دارم اون بچه ای باشم که با گریه و التماس تورو از چنگ صاحب مغازه بیرون میکشه؟
۲۲۷
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.