درخواستی انهایپن وقتی هیسونگ جلوشون خاستگاری کرد ازت
به یه دورهمی دعوت شده بودی تو خواهر جونگوون بودی اما خیلی ازش کوچیکتر بودی ۲۴ سالت بود (پسرا ۲٨ تا ۲۵ سالن)
جونگوون بهت پیام داد که بریم خونه ی هیسونگ اینا و حاضر شدی
یه تیشرت لش کرم و یه شلوار سیاه پوشیدی با بوت های سیاهت
رفتی اونجا
اولین نفر بودی که رسیده بودی
در رو زدی و درجا در رو باز کرد
رفتی تو و دیدی که اونم یه تیشرت لش کرم و یه شلوار سیاه پوشیده بود ، رفتی تو و نشستی
÷خوش اومدی
×مرسی
÷داداشت نیومد ؟
×نه هنوز
÷راستی داداشت خواست یه چیزی رو بهت بگم ×بگو
÷جونگوون یه چند ماهی نیستش ، یعنی هیچ دورهمیی هم وجود نداره بهت گفت که بیای بهت بگم که باید یه چند ماه پیش من زندگی کنی
و
بلند شده بودی که جلوی پات زانو زد و حلقه رو دراورد
که همون موقع رمز در رو نیکی زد و با بچه ها اومد تو تا خبر مرگ بنگ شی رو بهش بدن
که شمارو دیدن
نیکی ،یا خدا (هنوز متوجه حضورشون نشده بودین که یهو کیس رفتین )
جلو من اینکارارو نکنید پدر گربه ها اههه
حالم بهم خورد
بچه ها باهم، ایشلا هرروز دعوا کنید
جونگوون ظاهر شد و گفت با صدای گریه ای گفت ،گفتم از خواهرم مراقبت کن گمونم فکر کردم از بقیه ادم تری ،
نیکی ، میخوای گریه کنی ،گریه کن
جونگوون بهت پیام داد که بریم خونه ی هیسونگ اینا و حاضر شدی
یه تیشرت لش کرم و یه شلوار سیاه پوشیدی با بوت های سیاهت
رفتی اونجا
اولین نفر بودی که رسیده بودی
در رو زدی و درجا در رو باز کرد
رفتی تو و دیدی که اونم یه تیشرت لش کرم و یه شلوار سیاه پوشیده بود ، رفتی تو و نشستی
÷خوش اومدی
×مرسی
÷داداشت نیومد ؟
×نه هنوز
÷راستی داداشت خواست یه چیزی رو بهت بگم ×بگو
÷جونگوون یه چند ماهی نیستش ، یعنی هیچ دورهمیی هم وجود نداره بهت گفت که بیای بهت بگم که باید یه چند ماه پیش من زندگی کنی
و
بلند شده بودی که جلوی پات زانو زد و حلقه رو دراورد
که همون موقع رمز در رو نیکی زد و با بچه ها اومد تو تا خبر مرگ بنگ شی رو بهش بدن
که شمارو دیدن
نیکی ،یا خدا (هنوز متوجه حضورشون نشده بودین که یهو کیس رفتین )
جلو من اینکارارو نکنید پدر گربه ها اههه
حالم بهم خورد
بچه ها باهم، ایشلا هرروز دعوا کنید
جونگوون ظاهر شد و گفت با صدای گریه ای گفت ،گفتم از خواهرم مراقبت کن گمونم فکر کردم از بقیه ادم تری ،
نیکی ، میخوای گریه کنی ،گریه کن
۵.۹k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.