"تيمارستان صورتی" پارت یازدهم
ویو ا/ت
نمیدونستم کیه؟جیمین رفت و بغلش کرد ..این کیههه..مگه چند لحظه پیش بهم پیشنهاد نداددد؟
دختره:میبینم بهم خبر ندادی؟
جیمین:نونا..تو کی اومدی؟خیلی دلم برات تنگ شده بود..
نونا؟خواهرشه؟
جیمین:ا/ت ..معرفی میکنم جیا نونام.. نونا ا/ت دوست دخترم..
ا/ت:عاا خوشبختم
جیا:همچنین
اومد داخل و نشست با جیمین صحبت کردن..
ا/ت:من میرم اتاقم شما راحت باشین
جیمین:میتونی بمونی اشکالی نداره..
ا/ت:نه نه راحت باشین
خب بازم خوبه خواهرشه..من وقتی تيمارستان بودم ی قرص هایی مصرف میکردم ..یکیشون مال افسردگیم بود یکی دیگشون برای قلبم بود..من مشکل قلبی دارم..از وقتی فرار کردیم من اونا رو ندارم چون هر شب پرستارا برام میاوردن ..و کم کم دارم یکم باباتش اذیت میشم ..آخه قلبم ضعیفه ..حالا اشکالی نداره ..بعدا به جیمین میگم..
رفتم پایین جیا نبودش ..فک کنم رفت..که یهویی جیمین بغلم کرد..
ا/ت:*جیغ*ترسیدم..
جیمین:پس خودتم دوست داری که دوست دخترم باشی هومم؟
ا/ت :عهه کی گفتهه ؟
جیمین:وقتی به نونا معرفیت کردم و گفتم دوست دخترمی اعتراضی نکردی؟..هومم؟
ا/ت:عاااا جیمیناااا...راستی از نونات بگو...
جیمین:اون از بچگی برای مدرسه رفت بود آلمان برای همین وقتی دیدمش توی شک بودم..
ا/ت:اومم..میگم
جیمین:هوم؟
ا/ت:گشنمههه
جیمین:وااییی ببخشید یادم رفت چیزی نخوردیییی..زود باش بیا تا میز رو آماده کنم..
ا/ت:اومدممم...
رفتیم و شروع کردیم به خوردن ..واقعا دستپختش خوبهه هاا..
ا/ت:وااییی چقد بدمزس..حداقل میزاشتی من درست میکردممم..
جیمین:جدیی؟ببخشید ..*ناراحت*
ا/ت:جیمیناا..جیمینااا..ببخشید شوخی کردمم..ببخشید.. جیمین ..جیمین
سرش رو انداخته بود پایین فک کردم داره گریه میکنههه..
ا/ت:جیمیننن گریه نکنن
یهویی سرش رو آورد بالا دیدم داشت میخندید..
ا/ت:جیمین؟خیلیی بدییی فک کردم داری گریه میکنیییی..
جیمین:یکم قبل این حرفت چشمات از برق میزد از بس خوشت اومده بود ..تازه گفتی چقد خوشمزست ولی فک کردی توی دلت گفتی..
ا/ت:بلند گفتممم؟واییییییییییی
جیمین:چیشدهه
ا/ت:جیمیننن بکشش
جیمین:چیو..؟
ا/ت:سوسکهههه
جیمین:اخییی نگا چقد کوچولوعه چیکارش داری..
ا/ت:جیمینننننن
جیمین:میکشمش باشه باشه ..
ا/ت:آخيش ترسیدمم
جیمین:خبب حالا بوسم کن.
ا/ت:جانم؟
جیمین:کشتمش دیگه ..جایزه میخوامم
ا/ت:خیلی مثل بچه هایی.. اولین روزه انتظار نداشته باش لبت رو ببوسم..*لپش رو بوسید*
جیمین:همینم خوبهه*با ذوق*
ا/ت:کوچولوییییی چقددددد...
جیمین:عه بسه دیگه من کوچولو نیستم..
ا/ت:هستی
جیمبن؛نیستم
ا/ت:هستی
جیمین:نیستم
.
.
.
حمایت کنین پلیزز🤍
نمیدونستم کیه؟جیمین رفت و بغلش کرد ..این کیههه..مگه چند لحظه پیش بهم پیشنهاد نداددد؟
دختره:میبینم بهم خبر ندادی؟
جیمین:نونا..تو کی اومدی؟خیلی دلم برات تنگ شده بود..
نونا؟خواهرشه؟
جیمین:ا/ت ..معرفی میکنم جیا نونام.. نونا ا/ت دوست دخترم..
ا/ت:عاا خوشبختم
جیا:همچنین
اومد داخل و نشست با جیمین صحبت کردن..
ا/ت:من میرم اتاقم شما راحت باشین
جیمین:میتونی بمونی اشکالی نداره..
ا/ت:نه نه راحت باشین
خب بازم خوبه خواهرشه..من وقتی تيمارستان بودم ی قرص هایی مصرف میکردم ..یکیشون مال افسردگیم بود یکی دیگشون برای قلبم بود..من مشکل قلبی دارم..از وقتی فرار کردیم من اونا رو ندارم چون هر شب پرستارا برام میاوردن ..و کم کم دارم یکم باباتش اذیت میشم ..آخه قلبم ضعیفه ..حالا اشکالی نداره ..بعدا به جیمین میگم..
رفتم پایین جیا نبودش ..فک کنم رفت..که یهویی جیمین بغلم کرد..
ا/ت:*جیغ*ترسیدم..
جیمین:پس خودتم دوست داری که دوست دخترم باشی هومم؟
ا/ت :عهه کی گفتهه ؟
جیمین:وقتی به نونا معرفیت کردم و گفتم دوست دخترمی اعتراضی نکردی؟..هومم؟
ا/ت:عاااا جیمیناااا...راستی از نونات بگو...
جیمین:اون از بچگی برای مدرسه رفت بود آلمان برای همین وقتی دیدمش توی شک بودم..
ا/ت:اومم..میگم
جیمین:هوم؟
ا/ت:گشنمههه
جیمین:وااییی ببخشید یادم رفت چیزی نخوردیییی..زود باش بیا تا میز رو آماده کنم..
ا/ت:اومدممم...
رفتیم و شروع کردیم به خوردن ..واقعا دستپختش خوبهه هاا..
ا/ت:وااییی چقد بدمزس..حداقل میزاشتی من درست میکردممم..
جیمین:جدیی؟ببخشید ..*ناراحت*
ا/ت:جیمیناا..جیمینااا..ببخشید شوخی کردمم..ببخشید.. جیمین ..جیمین
سرش رو انداخته بود پایین فک کردم داره گریه میکنههه..
ا/ت:جیمیننن گریه نکنن
یهویی سرش رو آورد بالا دیدم داشت میخندید..
ا/ت:جیمین؟خیلیی بدییی فک کردم داری گریه میکنیییی..
جیمین:یکم قبل این حرفت چشمات از برق میزد از بس خوشت اومده بود ..تازه گفتی چقد خوشمزست ولی فک کردی توی دلت گفتی..
ا/ت:بلند گفتممم؟واییییییییییی
جیمین:چیشدهه
ا/ت:جیمیننن بکشش
جیمین:چیو..؟
ا/ت:سوسکهههه
جیمین:اخییی نگا چقد کوچولوعه چیکارش داری..
ا/ت:جیمینننننن
جیمین:میکشمش باشه باشه ..
ا/ت:آخيش ترسیدمم
جیمین:خبب حالا بوسم کن.
ا/ت:جانم؟
جیمین:کشتمش دیگه ..جایزه میخوامم
ا/ت:خیلی مثل بچه هایی.. اولین روزه انتظار نداشته باش لبت رو ببوسم..*لپش رو بوسید*
جیمین:همینم خوبهه*با ذوق*
ا/ت:کوچولوییییی چقددددد...
جیمین:عه بسه دیگه من کوچولو نیستم..
ا/ت:هستی
جیمبن؛نیستم
ا/ت:هستی
جیمین:نیستم
.
.
.
حمایت کنین پلیزز🤍
۶.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.