دیشب ساعت چهار صبح مامانم مچمو گرفت که بیدارم و دید دارم
دیشب ساعت چهار صبح مامانم مچمو گرفت که بیدارم و دید دارم با دوستم ( همونی که سرش شکسته ) حرف میزنم و همه ی پیاما رو دید ( چون گوشیمو گرفت ) و تا یه ساعت پیش نداده بود که با پا درمیونی مامان بزرگم الان گوشیم دستمه و باید دوباره تا مدت ها گوشیمو ۱۲ شب تحویل حضورشون بدم و صبحا بردارم
ینی من دیگه شبا نمیتونم ازتون خبر بگیرم و کمتر پست میزارم و کلا به چخ رفتم 😐💔🤌🏻
و یک ربع دیگه من باید برم
انیووووو 🥲💔💛🤝🏻
ینی من دیگه شبا نمیتونم ازتون خبر بگیرم و کمتر پست میزارم و کلا به چخ رفتم 😐💔🤌🏻
و یک ربع دیگه من باید برم
انیووووو 🥲💔💛🤝🏻
۳.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.