❥𝐩𝐚𝐫𝐭/𝟏𝟏
لباسی که یونا پوشیده برای دانشگاه
💜 ✨ 💜
رفتم اتاقم و یراست رفتم توی حموم و یه حموم 15دقیقه ی کردم و حولمو دورم بستم و امدم بیرون یکم نم موهامو گرفتم و سمت کمد لباسام رفتم و لباسمو تنم کردم آرایشه ملایمی کردم و امدم بیرون داشتم از پله ها میومدم پایین که صدای مامانم و شنیدم یه لحظه از خودم بدم اومدم که دخترشونم نمیدونم چقدر گذشت و من تو فکر بودم که با صدای بابام به خودم امدم
بابام:یونا دانشگاهتون دیر میشه ها
با دهنمو قورت دادم و رفتم سمت میز صبحانه سعی کردم که به صورتشون نگاه نکنم تا بیشتر از خودم زده نشم انگار جیهوپ که متوجه ام شده بود نشستم سر میز بابا برای کارای شرکتش داشت چندتا از پرنده هاشو نگاه میکرد و مامان و تو آشپزخونه بود و جیهوپ جلوی من نشسته بود بهش نگاه کردم که زير لب و طوری که فقط خودمون دوتا بفهمیم زمزمه کرد "آروم باش"
چشمام و بستم نفس عمیقی کشیدم که مامان هم امدو مشغول خوردن شدیم بلاخره تموم شد و من و جیهوپ رفتیم که به دانشگاه برسیم سوار ماشین شدیم و از خونه خارج شدیم که جیهوپ به حرف امد
جیهوپ:یونا مگه من نگفتم خودت و مقصر ندون چرا اینجوری هنگ کردی نیم ساعت تو راه پله وایساده بودی، یونا کسی قرار نیست بفهمه زندگی شخصیه ماست و هرجور که دوست داشته باشیم زندگی میکنیم
یونا:تا کی؟ آخه تا کی میتونی اینجوری ادامه بدی؟ چقدر میتونیم جلوی مردم جا بزنیم که خواهر و برادر دوست داشتنی هستیم! مامان همین الانشم به فکر عروسشه فکر نکن از ماجرای جيسو بی خبرم مطمئنم بعد از دانشگاها مامان برات آستين بالا میزنه
(محض اطلاع جيسو دختر عموی یونا و جیهوپه که سعی داره خودش و به جیهوپ بچسبونه)
جیهوپ:یونا قرار نیست همیشه همینطوری بمونیم
یونا:یعنی چی!
جیهوپ:تو فقط بدون که به همین سادگی ها قرار نیست کناره گیری کنم
یونا:چی تو سرته
جیهوپ:بذار فعلا از هم اتاقی شدن شروع کنیم
از حرفش تعجب کردم میخواد چکار کنه یعنی چی
یونا:چی میگی تو حالت خوبه
جیهوپ:تو کنارمی عالی هم هستم
یونا:جیهوپپپپپ
جیهوپ:عصر میفهمی
داشتم نگاهش میکردم که با یه پوزخنده شیطانی نگام کرد و دستم و گرفت دیگه هیچی نگفتم که یه دفعه جی یو دادم آمد
یونا:حالا من جی یو رو چکار کنم
جیهوپ:خودم باهاش حرف میزنم رسیدیم دانشگاه باهم وارد شدیم که دخترا رو دیدم برام دست تگون دادن رو به جیهوپ گفتم
یونا:میرم پیش دخترا مواظب خودت باش
جیهوپ:توهم زیادی هم غوغا نکن
لبخندی زدیم که خواستم برم
جیهوپ:اها راستی به جی یو بگو بیا کافه تریا
یونا:اوهوم باشه
از اینکه چی میخواست بهش بگه کنجکاو بودم اما بهتر بود که دخالت نکنم رفتم کنار دخترا و باهم وارد کلاس شدیم......
💜 ✨ 💜
رفتم اتاقم و یراست رفتم توی حموم و یه حموم 15دقیقه ی کردم و حولمو دورم بستم و امدم بیرون یکم نم موهامو گرفتم و سمت کمد لباسام رفتم و لباسمو تنم کردم آرایشه ملایمی کردم و امدم بیرون داشتم از پله ها میومدم پایین که صدای مامانم و شنیدم یه لحظه از خودم بدم اومدم که دخترشونم نمیدونم چقدر گذشت و من تو فکر بودم که با صدای بابام به خودم امدم
بابام:یونا دانشگاهتون دیر میشه ها
با دهنمو قورت دادم و رفتم سمت میز صبحانه سعی کردم که به صورتشون نگاه نکنم تا بیشتر از خودم زده نشم انگار جیهوپ که متوجه ام شده بود نشستم سر میز بابا برای کارای شرکتش داشت چندتا از پرنده هاشو نگاه میکرد و مامان و تو آشپزخونه بود و جیهوپ جلوی من نشسته بود بهش نگاه کردم که زير لب و طوری که فقط خودمون دوتا بفهمیم زمزمه کرد "آروم باش"
چشمام و بستم نفس عمیقی کشیدم که مامان هم امدو مشغول خوردن شدیم بلاخره تموم شد و من و جیهوپ رفتیم که به دانشگاه برسیم سوار ماشین شدیم و از خونه خارج شدیم که جیهوپ به حرف امد
جیهوپ:یونا مگه من نگفتم خودت و مقصر ندون چرا اینجوری هنگ کردی نیم ساعت تو راه پله وایساده بودی، یونا کسی قرار نیست بفهمه زندگی شخصیه ماست و هرجور که دوست داشته باشیم زندگی میکنیم
یونا:تا کی؟ آخه تا کی میتونی اینجوری ادامه بدی؟ چقدر میتونیم جلوی مردم جا بزنیم که خواهر و برادر دوست داشتنی هستیم! مامان همین الانشم به فکر عروسشه فکر نکن از ماجرای جيسو بی خبرم مطمئنم بعد از دانشگاها مامان برات آستين بالا میزنه
(محض اطلاع جيسو دختر عموی یونا و جیهوپه که سعی داره خودش و به جیهوپ بچسبونه)
جیهوپ:یونا قرار نیست همیشه همینطوری بمونیم
یونا:یعنی چی!
جیهوپ:تو فقط بدون که به همین سادگی ها قرار نیست کناره گیری کنم
یونا:چی تو سرته
جیهوپ:بذار فعلا از هم اتاقی شدن شروع کنیم
از حرفش تعجب کردم میخواد چکار کنه یعنی چی
یونا:چی میگی تو حالت خوبه
جیهوپ:تو کنارمی عالی هم هستم
یونا:جیهوپپپپپ
جیهوپ:عصر میفهمی
داشتم نگاهش میکردم که با یه پوزخنده شیطانی نگام کرد و دستم و گرفت دیگه هیچی نگفتم که یه دفعه جی یو دادم آمد
یونا:حالا من جی یو رو چکار کنم
جیهوپ:خودم باهاش حرف میزنم رسیدیم دانشگاه باهم وارد شدیم که دخترا رو دیدم برام دست تگون دادن رو به جیهوپ گفتم
یونا:میرم پیش دخترا مواظب خودت باش
جیهوپ:توهم زیادی هم غوغا نکن
لبخندی زدیم که خواستم برم
جیهوپ:اها راستی به جی یو بگو بیا کافه تریا
یونا:اوهوم باشه
از اینکه چی میخواست بهش بگه کنجکاو بودم اما بهتر بود که دخالت نکنم رفتم کنار دخترا و باهم وارد کلاس شدیم......
۱۰۳.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.