فیک ٣٧
همینطوری که داشتم نگاهش میکردم لباسشو پوشید و از اتاق خارج شد دیگه نتونستم ببینم کجا میره
همینطوری روی که نشسته بودم منتظر موندم که بیاد
بعد از ۵میل اومد
وقتی اومد آدم وقتی نگاهش میکرد دلش میخواست خودکشی کنه (گمشو پدرسوخته خدا نکنه😐)
از روی مبل بلند شدم رفتم سمتش و دستمو گذاشتم پشته کمرش
و گفتم
کوک:به به خانم چه خوشگل کرده ولی ما که وسایل آرایشی نداریم ! خانم خانما از کجا آرود
هانول: اول دستتو بردار دومم از خدمتکارا گرفتم
کوک:باشه حالا چرا عصبی میشی بیبی (خمار
بنده
کوک دستشو از پشت کمر هانول برمیداره و به سمت در میره و دره رو باز میکنه و خم میشه میگه
کوک:اول خانما
هانول که اعصاب نداشت با کوک صحبت کنه بیخیال شد و رفت بیرون و به سمت ماشین رفت
و درشو باز کرد رفت داخل نشست تا کوک بیاد
کوک هم پشت سره هانور رفت میخواست سریع بره در رو برای هانول باز کنه که هانول زرنگی زود رفت سوار شد کوک دید که هانول زود تر رفت خندش گرفت ولی سعی کرد خودشو جدی بگیر
با اینکه شرطو نمیرسونید گذاشتم
همینطوری روی که نشسته بودم منتظر موندم که بیاد
بعد از ۵میل اومد
وقتی اومد آدم وقتی نگاهش میکرد دلش میخواست خودکشی کنه (گمشو پدرسوخته خدا نکنه😐)
از روی مبل بلند شدم رفتم سمتش و دستمو گذاشتم پشته کمرش
و گفتم
کوک:به به خانم چه خوشگل کرده ولی ما که وسایل آرایشی نداریم ! خانم خانما از کجا آرود
هانول: اول دستتو بردار دومم از خدمتکارا گرفتم
کوک:باشه حالا چرا عصبی میشی بیبی (خمار
بنده
کوک دستشو از پشت کمر هانول برمیداره و به سمت در میره و دره رو باز میکنه و خم میشه میگه
کوک:اول خانما
هانول که اعصاب نداشت با کوک صحبت کنه بیخیال شد و رفت بیرون و به سمت ماشین رفت
و درشو باز کرد رفت داخل نشست تا کوک بیاد
کوک هم پشت سره هانور رفت میخواست سریع بره در رو برای هانول باز کنه که هانول زرنگی زود رفت سوار شد کوک دید که هانول زود تر رفت خندش گرفت ولی سعی کرد خودشو جدی بگیر
با اینکه شرطو نمیرسونید گذاشتم
۲۵.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.