چند پارتی (وقتی دعواتون میشه و........) پارت ۲
#وانشات
#هیونجین
هیونجین بغضش گرفته بود کاملاً میشد اشک های جمع شده توی چشماش رو دید
+ میفهمی من چه حسی دارم ؟
+ میدونی چقدر برام سخته که تا این حد ازم دوری؟
+ هیونجینااااا........من هر شب برای تو گریه میکنمممممم
هق هق میزدی و بدجوری دلت پر بود....این حرفات حتی باعث شد که یک قطره اشک از گوشه ی چشم هیونجین بچکه
+ گریهههه میکنم تا بتونممممم......تا بتونممممم یک روزم که شدههه رو با تو بگذرونممممم
دیگه شدت هق هق کردنات خیلی زیاد شده بود و نمیتونستی حرف بزنی و روی زانو هات افتادی و گریه میکردی......هیونجین وقتی این صحنه رو دید سریع به طرفت اومد و تورو توی بغلش کشید و شروع کرد به ناز کردن موهات
_ م....... متاسفم
نفس نفس میزد و کاملاً معلوم بود که اونم به گریه افتاده و آروم آروم داره اشک میریزه
÷ اوما....آپا خوبین؟
با شنیدن صدای کیوت و بچگونه ی نیونگ هر دوتاتون صورتاتونو به سمتش برگردوندید که تو با دیدنش سریع از بغل هیونجین دراومدی و رفتی پیشش
+ عزیزم خوبی.......چرا بیدار شدی
نیونگ کمی چشماشو مالید و بهت نگاه کرد
÷ اوما.....تو گریه کردی ؟
سریع دستتو به سمت صورتت بردی و اشکاتو پاک کردی و با لبخند نگاهتو به پسرکت دادی
+ ن....نه عزیزم.....گریه نکردم
نیونگ کمی سرش رو خم کرد تا بتونه پدر بی قرارش رو که داشت با پشیمونی بهشون نگاه میکرد ببینه....لبخندی پر از ذوق زد و به سمت هیونجین دوید و خودشو توی بغلش انداخت
÷ اپااااااا.....دلم برات تنگ شده بودددددد..
هیونجین با دیدن خوشحالی فرشته کوچولوش دوباره بغضش گرفت و پسرکش رو محکم توی بغلش گرفت
_ م.....منم....هق هق.....دلم برات....ت... تنگ.... شده بود
نیونگ با تعجب سرشو از توی بغل پدرش بیرون آورد به صورت خیس شده ی هیونجین نگاه کرد
÷ اپاااااا......چرا گریه میکنیییی؟
هیونجین لبخندی زد و آروم سرشو به دو طرف تکون داد
_ گریه نمیکنم بابایی
پسرک دوباره باباشو توی بغلش گرفت و با لبای کوچولوش روی گونه ی هیونجین رو بوسید که باعث شد تو خندت بگیره
_ چ....چیکار کردی؟
نیونگ خندید
÷ اینکارو کردم تا دیگه گریه نکنی
هیونجین دوباره لبخندی زد و پیشونیه پسرکش رو بوسید که نیونگ به سمت تو اومد
÷ مامان بابا.....من میرم بخوابم......شما هم قول بدین دیگه گریه نکنین باشه؟
هردوتاتون لبخندی زدین و سرتونو تکون دادین که نیونگ هم متقابلاً لبخندی زد و در اتاقش رو بست.
#هیونجین
هیونجین بغضش گرفته بود کاملاً میشد اشک های جمع شده توی چشماش رو دید
+ میفهمی من چه حسی دارم ؟
+ میدونی چقدر برام سخته که تا این حد ازم دوری؟
+ هیونجینااااا........من هر شب برای تو گریه میکنمممممم
هق هق میزدی و بدجوری دلت پر بود....این حرفات حتی باعث شد که یک قطره اشک از گوشه ی چشم هیونجین بچکه
+ گریهههه میکنم تا بتونممممم......تا بتونممممم یک روزم که شدههه رو با تو بگذرونممممم
دیگه شدت هق هق کردنات خیلی زیاد شده بود و نمیتونستی حرف بزنی و روی زانو هات افتادی و گریه میکردی......هیونجین وقتی این صحنه رو دید سریع به طرفت اومد و تورو توی بغلش کشید و شروع کرد به ناز کردن موهات
_ م....... متاسفم
نفس نفس میزد و کاملاً معلوم بود که اونم به گریه افتاده و آروم آروم داره اشک میریزه
÷ اوما....آپا خوبین؟
با شنیدن صدای کیوت و بچگونه ی نیونگ هر دوتاتون صورتاتونو به سمتش برگردوندید که تو با دیدنش سریع از بغل هیونجین دراومدی و رفتی پیشش
+ عزیزم خوبی.......چرا بیدار شدی
نیونگ کمی چشماشو مالید و بهت نگاه کرد
÷ اوما.....تو گریه کردی ؟
سریع دستتو به سمت صورتت بردی و اشکاتو پاک کردی و با لبخند نگاهتو به پسرکت دادی
+ ن....نه عزیزم.....گریه نکردم
نیونگ کمی سرش رو خم کرد تا بتونه پدر بی قرارش رو که داشت با پشیمونی بهشون نگاه میکرد ببینه....لبخندی پر از ذوق زد و به سمت هیونجین دوید و خودشو توی بغلش انداخت
÷ اپااااااا.....دلم برات تنگ شده بودددددد..
هیونجین با دیدن خوشحالی فرشته کوچولوش دوباره بغضش گرفت و پسرکش رو محکم توی بغلش گرفت
_ م.....منم....هق هق.....دلم برات....ت... تنگ.... شده بود
نیونگ با تعجب سرشو از توی بغل پدرش بیرون آورد به صورت خیس شده ی هیونجین نگاه کرد
÷ اپاااااا......چرا گریه میکنیییی؟
هیونجین لبخندی زد و آروم سرشو به دو طرف تکون داد
_ گریه نمیکنم بابایی
پسرک دوباره باباشو توی بغلش گرفت و با لبای کوچولوش روی گونه ی هیونجین رو بوسید که باعث شد تو خندت بگیره
_ چ....چیکار کردی؟
نیونگ خندید
÷ اینکارو کردم تا دیگه گریه نکنی
هیونجین دوباره لبخندی زد و پیشونیه پسرکش رو بوسید که نیونگ به سمت تو اومد
÷ مامان بابا.....من میرم بخوابم......شما هم قول بدین دیگه گریه نکنین باشه؟
هردوتاتون لبخندی زدین و سرتونو تکون دادین که نیونگ هم متقابلاً لبخندی زد و در اتاقش رو بست.
۲۹.۸k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.