He is not my Little brother (part one)
دوزتان من این فیک رو امیدوارم دوست داشته باشید و حتما نظرتون رو بهم بگید چون باید بدونم که چطوری نوشتمش و نظرتون رو بدونم♡:>
......................
سورا: بدویید باید زود تر بریممم
لیا: آههههه اونا کین جلو؟ اههه بازم مین و دوستاشن
بهشون نگاه کردم مسیرمو تغییر دادم و بچه ها هم دنبالم اومدن ولی مین روبروم اومد و دستاشو و کامل باز کرد
مین: هی پری خانم چرا فرار میکنی (نفس نفس)
سورا: از راهم برو کنار مین نمی خوام باهات بحث کنم
مین: من خوشحال میشم باهام بحث کنی پری خانم
سورا: اَه چقدر باید بهت بگممم نمیشه بچسبی به یکی دیگه؟
مین: ولی.....
از سر راهم کنارش زدم و با عجله فرار کردم نمیخوام دوباره دعوا کنم
هر چقدر فرار میکردم دنبالم بودن
اونقدر دوییدم و کل حیاط و دور زدم که به یه جای ناشناخته رسیدم
اینجا کجاست
یه کلبه خرابه؟
قدم هامو آهسته برمیداشتم و چشمام و تیز میکردم تا از در نیمه باز کلبه چیزی ببینم
به در ورودی رسیدم که با چوب های سوراخ و شکسته انگار درست شده بود
آروم بازش کردم که از خودش صدای بدی ایجاد کرد
سورا: هی اینجا کسی هست؟
با دیدن جسم کوچیکی روی زمین که کلا توی تاریکی فرو رفته بود
سریع به سمتش رفتم و پیشش نشستم
سورا: هی زنده ای؟!!!!
با باز کردن چشمش منو پرت کرد وسط کلبه
چطوری با این جسم کوچیکش میتونه همچین زوری داشته باشه.........
سورا: هی من نمی خوام بهت صدمه بزنم لطفا آروم باش
؟: همین الان........ از اینجا برو
به دستش نگاه کردم که خو.ن ازش جاری میشد به سمتش هجوم بردم
؟: داری .......چه غلطی میکنیییی!!!؟
سورا: بی حرکت باش
از دامنم کمی جر دادم و به زخمش بستم
؟: تو داری........ کمکم......... میکنی؟
سورا: به نظرت دارم چیکار میکنم؟
...........اسمت چیه؟
چرا اینجا نشستی؟
و چرا خوابت برده بود؟
میتونستی روی تختت بخوابی؟
چرا توی همچین کلبه ی درب و داغونی خوابیدی؟
چرا از دستت...........
دستشو روی دهنم گزاشت
داره چیکار ......میکنه !!
؟: میشه خ.فه بشی!!
دستشو برداشتم و با عصبانیت بهش توپیدم
سورا: هی دارم کمکت میکنما.....به هر حال اولین سوال اسمت چیه؟
جونگ کوک: ج.......جونگ ....کوک
سورا: جونگ کوک؟ کوک(خنده).....منم سورام کوک
لایک هارو رو کنید ببینم🤏🫶
......................
سورا: بدویید باید زود تر بریممم
لیا: آههههه اونا کین جلو؟ اههه بازم مین و دوستاشن
بهشون نگاه کردم مسیرمو تغییر دادم و بچه ها هم دنبالم اومدن ولی مین روبروم اومد و دستاشو و کامل باز کرد
مین: هی پری خانم چرا فرار میکنی (نفس نفس)
سورا: از راهم برو کنار مین نمی خوام باهات بحث کنم
مین: من خوشحال میشم باهام بحث کنی پری خانم
سورا: اَه چقدر باید بهت بگممم نمیشه بچسبی به یکی دیگه؟
مین: ولی.....
از سر راهم کنارش زدم و با عجله فرار کردم نمیخوام دوباره دعوا کنم
هر چقدر فرار میکردم دنبالم بودن
اونقدر دوییدم و کل حیاط و دور زدم که به یه جای ناشناخته رسیدم
اینجا کجاست
یه کلبه خرابه؟
قدم هامو آهسته برمیداشتم و چشمام و تیز میکردم تا از در نیمه باز کلبه چیزی ببینم
به در ورودی رسیدم که با چوب های سوراخ و شکسته انگار درست شده بود
آروم بازش کردم که از خودش صدای بدی ایجاد کرد
سورا: هی اینجا کسی هست؟
با دیدن جسم کوچیکی روی زمین که کلا توی تاریکی فرو رفته بود
سریع به سمتش رفتم و پیشش نشستم
سورا: هی زنده ای؟!!!!
با باز کردن چشمش منو پرت کرد وسط کلبه
چطوری با این جسم کوچیکش میتونه همچین زوری داشته باشه.........
سورا: هی من نمی خوام بهت صدمه بزنم لطفا آروم باش
؟: همین الان........ از اینجا برو
به دستش نگاه کردم که خو.ن ازش جاری میشد به سمتش هجوم بردم
؟: داری .......چه غلطی میکنیییی!!!؟
سورا: بی حرکت باش
از دامنم کمی جر دادم و به زخمش بستم
؟: تو داری........ کمکم......... میکنی؟
سورا: به نظرت دارم چیکار میکنم؟
...........اسمت چیه؟
چرا اینجا نشستی؟
و چرا خوابت برده بود؟
میتونستی روی تختت بخوابی؟
چرا توی همچین کلبه ی درب و داغونی خوابیدی؟
چرا از دستت...........
دستشو روی دهنم گزاشت
داره چیکار ......میکنه !!
؟: میشه خ.فه بشی!!
دستشو برداشتم و با عصبانیت بهش توپیدم
سورا: هی دارم کمکت میکنما.....به هر حال اولین سوال اسمت چیه؟
جونگ کوک: ج.......جونگ ....کوک
سورا: جونگ کوک؟ کوک(خنده).....منم سورام کوک
لایک هارو رو کنید ببینم🤏🫶
۵.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.