تکپارتی از یونمین (درخواستی)
ادامه :
جیمین: پس بریم شام بخوریم...
یونگی : من میرم لباسمو عوض کنم...
جیمین: باشه...
*بعد شام*
جیمین :* خیلی خسته بودم...* من کجا بخوام ؟
یونگی: باهام بیا...
جیمین: *باهاش رفتم طبقه دوم*
یونگی: اینجا اتاق توعه...*در رو باز کرد*
جیمین: ممنون.....*خوابالود*
یونگی: شب بخیر ...
جیمین: zzz....
یونگی: *لبخند لثه ای*
*یه هفته بعد*
جیمین: یه هفته و خورده ای گذشته و من هنوز کالیفرنیام..... هعی خدا....
یونگی: جیمیننننننننن*داد*
جیمین: یا خودا باز چی شده؟*استرس*
جیمین : چی شده ؟
یونگی: *مسته و تلو تلو میخوره و ارام میاد سمت جیمین*
جیمین: هعی چرا مست کردی؟
یونگی: نیازت دارم...*خنده*
جیمین: هن ؟
یونگیک:* به لبای جیمین حمله کرد... و وحشیانه میمکید... جیمین قدرت بدنیش مثل یونگی نبود...پس تسلیم و باهاش همکاری کرد*
یونگی : اینجوری نمیشه... *دست جیمینو گرفت و برد به اتاقش....*
پایان
__________________________________________________________
جیمین: پس بریم شام بخوریم...
یونگی : من میرم لباسمو عوض کنم...
جیمین: باشه...
*بعد شام*
جیمین :* خیلی خسته بودم...* من کجا بخوام ؟
یونگی: باهام بیا...
جیمین: *باهاش رفتم طبقه دوم*
یونگی: اینجا اتاق توعه...*در رو باز کرد*
جیمین: ممنون.....*خوابالود*
یونگی: شب بخیر ...
جیمین: zzz....
یونگی: *لبخند لثه ای*
*یه هفته بعد*
جیمین: یه هفته و خورده ای گذشته و من هنوز کالیفرنیام..... هعی خدا....
یونگی: جیمیننننننننن*داد*
جیمین: یا خودا باز چی شده؟*استرس*
جیمین : چی شده ؟
یونگی: *مسته و تلو تلو میخوره و ارام میاد سمت جیمین*
جیمین: هعی چرا مست کردی؟
یونگی: نیازت دارم...*خنده*
جیمین: هن ؟
یونگیک:* به لبای جیمین حمله کرد... و وحشیانه میمکید... جیمین قدرت بدنیش مثل یونگی نبود...پس تسلیم و باهاش همکاری کرد*
یونگی : اینجوری نمیشه... *دست جیمینو گرفت و برد به اتاقش....*
پایان
__________________________________________________________
۸.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.