چند پارتی جونگکوک وقتی دیگه نمیخوادت...(پارت ۵)
ویو جونگکوک:
دختره رو بیرون کردم، اصلا فکر نمیکردم اینجوری باشه، هه اون فقط ی هرزس!باورم نمیشه ب خاطر این دختره ا.تم رو دو دستی فروختم رفت...عصابم هیلی خورد بود، باید گندم جمع کنم، چجوری؟هوففف خدایا، گلدون رو برداشتم و از عصبانیت پرت کردم، انقدر عصبی بودم و حالم بد بود ک نشستم رو ی مبل و ی سیگار روشن کردم و چند تا پُک زدم تا آروم شم....سرمو گرفتم و به پایین خیرد شدم، ک چجوری از دل ا.ت درارم..
.
ویو ا.ت:
باز داشت سیگار میکشد، خوبه بهم قول داده بود ک دیگه نکشه..عهه ا.ت خانم یادت بیار ک چیکار کرد، اصلا ب من چه چیکار میکنه؟، هوف تو ک انتقامتو گرفتی حالا وقتشه ک بری! منظورم برای همیشه اس، رو پله ها داشتم یواشکی نگاش میکردم..، ب خودم اومدم و محکم پامو کوبیدم رو پله ها و اومدم پایین ک متوجه من بشه...
.
ا.ت:خب آقا ی جئون، من کارمو انجام دادم، خدانگهدار(سرد)
جونگکوک ویو:
وقتی این حرفش رو شنیدم، از عصبانیت سیگار رو پرت کردم و ی سیلی محکمب خودم زدم و ی فریاد بلند کشیدم.
.
ا.ت ویو:
وقتی کاراش رو دیدم، خیلی نگرانش شدم، چش بود؟با تعجب کاراش خیره شدم ک دیدم داره میره سمت آشپزخونه، دروغ چرا؟ترسیدم..دنبالش دویدم ک دیدم رفت سمت شیشه ویسکی ها...یکیش رو برداشت همینجوری سر کشید...ی بطری؟اونم ویسکی؟دکتر گفته بود، زیاده روی تو الکجات براش اندازه مرگ میارزید..
ا.ت:هیی داری چیکار میکنی؟(داد و نگران)
جونگکوک جواب نداد و فقط بطری بعدی رو برداشت و سر کشید.
ا.ت:جونگکووککک(اربده)
رفتم سمتش و بطری رو از دستش کشیدم و پرت کردم
ا.ت:چه مرگته؟حواست هست داری چیکار میکنی(اربده)
جونگکوک هیچی نگفت و فقط به چشمات ا.ت خیره شد..
جونگکوک:م..من متاسفم..
ا.ت:هه...متاسفی؟فقط همین؟..ببخشید ولی قلب شکسته ی من چسبونده نشد! حالا هم عین آدم بشین و کاری نکن..
جونگکوک:تو دوسم داری..
ا.ت:چرتو پرت نگو..
جونگکوک:چرا تو دوسم داری، اگه دوسم نداشتی بطری رو ازم نمیگرفتی، تو میدونی اگه زیاد بخورم چی میشه..
ا.ت:ک چی؟آره نگرانت بودم، چون اینجوری مرگت میوفته گردن من، چون فقط من تو خونتم، و طبق قوانین کره، اگه کسی بخواد خودکشی کنه و کسی ک پیششه جلوش رو نگیره گناهکار محسوب میشع، جونگکوک خان!(ایتس جاست فیک گایز!)
جونگکوک:نه...تو دوسم داری...دوسم داری...آره آره..تو دوسم داری..همینه ا.ت!..بگو بگو ک دوسم داری!.بگو بگو، زود باش، بگو ا.ت!...(همینجوری ک اشک میریخت گفت)
ا.ت:...
.
.
ادامشپارتبعد
.
.
امیدوارمدوستداشتهباشید...>>
دختره رو بیرون کردم، اصلا فکر نمیکردم اینجوری باشه، هه اون فقط ی هرزس!باورم نمیشه ب خاطر این دختره ا.تم رو دو دستی فروختم رفت...عصابم هیلی خورد بود، باید گندم جمع کنم، چجوری؟هوففف خدایا، گلدون رو برداشتم و از عصبانیت پرت کردم، انقدر عصبی بودم و حالم بد بود ک نشستم رو ی مبل و ی سیگار روشن کردم و چند تا پُک زدم تا آروم شم....سرمو گرفتم و به پایین خیرد شدم، ک چجوری از دل ا.ت درارم..
.
ویو ا.ت:
باز داشت سیگار میکشد، خوبه بهم قول داده بود ک دیگه نکشه..عهه ا.ت خانم یادت بیار ک چیکار کرد، اصلا ب من چه چیکار میکنه؟، هوف تو ک انتقامتو گرفتی حالا وقتشه ک بری! منظورم برای همیشه اس، رو پله ها داشتم یواشکی نگاش میکردم..، ب خودم اومدم و محکم پامو کوبیدم رو پله ها و اومدم پایین ک متوجه من بشه...
.
ا.ت:خب آقا ی جئون، من کارمو انجام دادم، خدانگهدار(سرد)
جونگکوک ویو:
وقتی این حرفش رو شنیدم، از عصبانیت سیگار رو پرت کردم و ی سیلی محکمب خودم زدم و ی فریاد بلند کشیدم.
.
ا.ت ویو:
وقتی کاراش رو دیدم، خیلی نگرانش شدم، چش بود؟با تعجب کاراش خیره شدم ک دیدم داره میره سمت آشپزخونه، دروغ چرا؟ترسیدم..دنبالش دویدم ک دیدم رفت سمت شیشه ویسکی ها...یکیش رو برداشت همینجوری سر کشید...ی بطری؟اونم ویسکی؟دکتر گفته بود، زیاده روی تو الکجات براش اندازه مرگ میارزید..
ا.ت:هیی داری چیکار میکنی؟(داد و نگران)
جونگکوک جواب نداد و فقط بطری بعدی رو برداشت و سر کشید.
ا.ت:جونگکووککک(اربده)
رفتم سمتش و بطری رو از دستش کشیدم و پرت کردم
ا.ت:چه مرگته؟حواست هست داری چیکار میکنی(اربده)
جونگکوک هیچی نگفت و فقط به چشمات ا.ت خیره شد..
جونگکوک:م..من متاسفم..
ا.ت:هه...متاسفی؟فقط همین؟..ببخشید ولی قلب شکسته ی من چسبونده نشد! حالا هم عین آدم بشین و کاری نکن..
جونگکوک:تو دوسم داری..
ا.ت:چرتو پرت نگو..
جونگکوک:چرا تو دوسم داری، اگه دوسم نداشتی بطری رو ازم نمیگرفتی، تو میدونی اگه زیاد بخورم چی میشه..
ا.ت:ک چی؟آره نگرانت بودم، چون اینجوری مرگت میوفته گردن من، چون فقط من تو خونتم، و طبق قوانین کره، اگه کسی بخواد خودکشی کنه و کسی ک پیششه جلوش رو نگیره گناهکار محسوب میشع، جونگکوک خان!(ایتس جاست فیک گایز!)
جونگکوک:نه...تو دوسم داری...دوسم داری...آره آره..تو دوسم داری..همینه ا.ت!..بگو بگو ک دوسم داری!.بگو بگو، زود باش، بگو ا.ت!...(همینجوری ک اشک میریخت گفت)
ا.ت:...
.
.
ادامشپارتبعد
.
.
امیدوارمدوستداشتهباشید...>>
۳۴.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.