توضیحات
توضیحات
کتاب رفیق؛ مثل رسول حاوی خاطرات شهید مدافع حرم، رسول خلیلی است به قلم شهلا پناهی لادانی با چاپ انتشارات شهید کاظمی.
این کتاب پیرامون مرد جوانی نگارش شده که از کودکی در مقابل ظالم ایستادگی می کرد و شجاعتش چشم گیر بود؛ شهید رسول خلیلی نخستین شهید تهرانی بود که در سوریه به دیدار خدا شتافت، در هنگام شهادت 26 سال بیشتر نداشت و چند روز مانده به تولد 27 سالگی اش این هدیه را از خداوند گرفت. پدر شهید که از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود در آن دوره از فیض شهادت بی نصیب ماند و شهادت پسرش نه تنها او را غمگین نساخت بلکه از این که فرزند خود را با مرگ عادی از دست نداده شادمان شد. در کتاب حاضر بیش تر با شخصیت جهادگر رسول آشنا می شویم و او را بهتر می شناسیم.
گزیده ای از کتاب
همه ما مجرد بودیم. پدر و مادر هرکدام از ما که به سفر می رفت، همگی به خانه شان می رفتیم. برای خودمان یک کد درست کرده بودیم، می گفتیم خانه فلانی چال شده. همین کد یعنی اینکه تا زمان برگشتن خانواده فرصت داریم کنار هم باشیم و البته آخرین روز خانه را تمیز و مرتب تحویل مادرها می دادیم.
خاله من و مادر رضا بیشترین همراهی را با ما می کردند. گاهی پیش می آمد حتی برای چند ساعت از این فرصت چال شدن استفاده می کردیم. مادر خارج این دورهمی ها امین و رضا بودند. آشپزخانه هم کامل به امین سپرده می شد. واقعا هیچ کدام سلیقه و دست پخت امین را نداشتیم. یک پک کامل از فیلم های اکشن، جنگی و گاهی وحشتناک هم داشتیم که به روز کردن این فیلم ها به عهده من و یکی از بچه ها بود. خرید تنقلات و میوه هم به نسبت بودجه ای که داشتیم به یکی از بچه ها سپرده می شد. جالب بود، گاهی برای یک عصرانه ساده، هرکدام چیزی تهیه می کردیم؛ یک نفر تخم مرغ، نفر بعدی گوجه فرنگی یا سوسیس و یک نفر هم نان می خرید. امین با حوصله و خیلی مرتب یک عصرانه خوش مزه درست می کرد و ما همان یکی دو ساعت را کلی از کنار هم بودن لذت می بردیم.
صمیمیت و رفاقت بین ما با سفرهایی که رفتیم، بیشتر شد. اولین بار هم قرار گذاشتیم به شهرکرد برویم. هماهنگی محل اسکان بستگی به موقعیت پدرها داشت. جا که مشخص شد، راهی شدیم. امین، علی و مهدی با یک ماشین. من، صابر و رضا هم با یک ماشین رفتیم…
کتاب رفیق؛ مثل رسول حاوی خاطرات شهید مدافع حرم، رسول خلیلی است به قلم شهلا پناهی لادانی با چاپ انتشارات شهید کاظمی.
این کتاب پیرامون مرد جوانی نگارش شده که از کودکی در مقابل ظالم ایستادگی می کرد و شجاعتش چشم گیر بود؛ شهید رسول خلیلی نخستین شهید تهرانی بود که در سوریه به دیدار خدا شتافت، در هنگام شهادت 26 سال بیشتر نداشت و چند روز مانده به تولد 27 سالگی اش این هدیه را از خداوند گرفت. پدر شهید که از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود در آن دوره از فیض شهادت بی نصیب ماند و شهادت پسرش نه تنها او را غمگین نساخت بلکه از این که فرزند خود را با مرگ عادی از دست نداده شادمان شد. در کتاب حاضر بیش تر با شخصیت جهادگر رسول آشنا می شویم و او را بهتر می شناسیم.
گزیده ای از کتاب
همه ما مجرد بودیم. پدر و مادر هرکدام از ما که به سفر می رفت، همگی به خانه شان می رفتیم. برای خودمان یک کد درست کرده بودیم، می گفتیم خانه فلانی چال شده. همین کد یعنی اینکه تا زمان برگشتن خانواده فرصت داریم کنار هم باشیم و البته آخرین روز خانه را تمیز و مرتب تحویل مادرها می دادیم.
خاله من و مادر رضا بیشترین همراهی را با ما می کردند. گاهی پیش می آمد حتی برای چند ساعت از این فرصت چال شدن استفاده می کردیم. مادر خارج این دورهمی ها امین و رضا بودند. آشپزخانه هم کامل به امین سپرده می شد. واقعا هیچ کدام سلیقه و دست پخت امین را نداشتیم. یک پک کامل از فیلم های اکشن، جنگی و گاهی وحشتناک هم داشتیم که به روز کردن این فیلم ها به عهده من و یکی از بچه ها بود. خرید تنقلات و میوه هم به نسبت بودجه ای که داشتیم به یکی از بچه ها سپرده می شد. جالب بود، گاهی برای یک عصرانه ساده، هرکدام چیزی تهیه می کردیم؛ یک نفر تخم مرغ، نفر بعدی گوجه فرنگی یا سوسیس و یک نفر هم نان می خرید. امین با حوصله و خیلی مرتب یک عصرانه خوش مزه درست می کرد و ما همان یکی دو ساعت را کلی از کنار هم بودن لذت می بردیم.
صمیمیت و رفاقت بین ما با سفرهایی که رفتیم، بیشتر شد. اولین بار هم قرار گذاشتیم به شهرکرد برویم. هماهنگی محل اسکان بستگی به موقعیت پدرها داشت. جا که مشخص شد، راهی شدیم. امین، علی و مهدی با یک ماشین. من، صابر و رضا هم با یک ماشین رفتیم…
۱۳.۲k
۰۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.