سلامممم اول اینو بگم که پارت ۱۴ فیک توی کامنت هاست
و اول اونو بخونید چون پاک شده
Vanilla Scent ( part15)
جیمین: تو تواناییت تو جنگیدن خوبه نه؟
ا.ت: اره
جیمین: امیدوارم از این مرحله بگزری
ا.ت: چه مرحله ای؟
جیمین: برای اینکه بتونی اینجا بمونی باید تواناییت ارزیابی بشه
سرمو به معنای فهمیدن تکون دادم
تو دور دست ها صدای غرش مانندی می اومد
ا.ت: اونا دارن چیکار میکنن؟
جیمین: بهت که گفتم باید بجنگی
نزدیک تر شدیم
اوه من باید با این غول آسا ها جنگ کنم؟
جیمین: چیه نظرت عوض شد؟نمی خوای بجنگی(نیشخند)
ا.ت: معلومه که نه من میجنگم
فرمانده رو پله ها وایساد
فرمانده: تازه وارد ها اگه میخواید توانایی خود و ثابت کنید و اینجا بمونید
خودمو آماده کرده بودم باید برنده میشدم نمیتونستم برگردم پیش اونا
سرمو بلند کردم و با نگاه فرمانده روبرو شدم
سرمو پایین انداختم به حرکات خودم خیره شدم
جیمین: خب ا.ت امیدوارم موفق باشی
هلم داد وسط
ا.ت: هی مگه مرض داری
داشت با پوزخند بهم نگاه میکرد؟! چطور جرعت میکرد
-: من باید این جوجه رو شکست بدم؟(خندیدن)
به پشت سرم نگاه کردم
اوه عجب هیکلی ساختی مرد
-: بیا اینجا ببینم جوجه
هه
باید تمرکز کنم
سرعتمو زیاد کردم و به طرفش هجوم بردم
همینکه خواستم پاهامو بلند کنم و بزنم
از گردنم گرفت و بالام برد
اون رسماً داشت منو خ.فه میکرد
خودمو و تکون میدادم تا لاقل از دستش بتونم خودمو بیرون بکشم
ولی انگار نه انگار
-: همین بود؟ پس دیگه تمومه نه!(خندیدن)
فرمانده: تموم نشده اون هنوز تسلیم نشده
به فرمانده نگاه کردم درسته من تسلیم نشدم
جیمین: ا.ت بس کن تسلیم شو وگرنه میمیری (نگران)
نه! من حتی بمیرمم هم تسلیم نمیشم
پاهامو بلند کردم و با یه حرکت گر.دنشو گرفتم و خودمو چرخوندن که باعث شد دستش از دور گرد.نم آزاد شه
زمین زدمش واقعا سخت بود دستشو بپیچونم ولی تموم تلاشم و کردم و واقعا هم جواب داد
همه با تعجب و دهن باز مونده بودن
-: ولمممم کننن آخخخ
ا.ت: تسلیم شو
: بیهوشش کن
برگشتم پشتم و فرمانده رو دیدم
بیهوشش کنم؟
فرمانده: اگه میخوای برنده بشی بیهوشش کن
سرمو تکون دادم و با پام به سرش ضربه زدم
و از زمین بلند شدم
گردنم درد میکرد ولی تحمل کردم
فرمانده: تو تونستی شکستش بدی پس میتونی اینجا بمونی
سرمو تکون دادم و لبخند زدم جیمین به سمتم اومد
جیمین: خل شده بودیییی داشتی میمردی ......ولی عجب حرکت جانانه ای زدی
ا.ت:میدونم (خندیدن)
فرمانده: دنبالم بیا ا.ت
ا.ت: بله؟
چرخید و به طرف ساختمون رفت به دنبالش رفتم
..................
Vanilla Scent ( part15)
جیمین: تو تواناییت تو جنگیدن خوبه نه؟
ا.ت: اره
جیمین: امیدوارم از این مرحله بگزری
ا.ت: چه مرحله ای؟
جیمین: برای اینکه بتونی اینجا بمونی باید تواناییت ارزیابی بشه
سرمو به معنای فهمیدن تکون دادم
تو دور دست ها صدای غرش مانندی می اومد
ا.ت: اونا دارن چیکار میکنن؟
جیمین: بهت که گفتم باید بجنگی
نزدیک تر شدیم
اوه من باید با این غول آسا ها جنگ کنم؟
جیمین: چیه نظرت عوض شد؟نمی خوای بجنگی(نیشخند)
ا.ت: معلومه که نه من میجنگم
فرمانده رو پله ها وایساد
فرمانده: تازه وارد ها اگه میخواید توانایی خود و ثابت کنید و اینجا بمونید
خودمو آماده کرده بودم باید برنده میشدم نمیتونستم برگردم پیش اونا
سرمو بلند کردم و با نگاه فرمانده روبرو شدم
سرمو پایین انداختم به حرکات خودم خیره شدم
جیمین: خب ا.ت امیدوارم موفق باشی
هلم داد وسط
ا.ت: هی مگه مرض داری
داشت با پوزخند بهم نگاه میکرد؟! چطور جرعت میکرد
-: من باید این جوجه رو شکست بدم؟(خندیدن)
به پشت سرم نگاه کردم
اوه عجب هیکلی ساختی مرد
-: بیا اینجا ببینم جوجه
هه
باید تمرکز کنم
سرعتمو زیاد کردم و به طرفش هجوم بردم
همینکه خواستم پاهامو بلند کنم و بزنم
از گردنم گرفت و بالام برد
اون رسماً داشت منو خ.فه میکرد
خودمو و تکون میدادم تا لاقل از دستش بتونم خودمو بیرون بکشم
ولی انگار نه انگار
-: همین بود؟ پس دیگه تمومه نه!(خندیدن)
فرمانده: تموم نشده اون هنوز تسلیم نشده
به فرمانده نگاه کردم درسته من تسلیم نشدم
جیمین: ا.ت بس کن تسلیم شو وگرنه میمیری (نگران)
نه! من حتی بمیرمم هم تسلیم نمیشم
پاهامو بلند کردم و با یه حرکت گر.دنشو گرفتم و خودمو چرخوندن که باعث شد دستش از دور گرد.نم آزاد شه
زمین زدمش واقعا سخت بود دستشو بپیچونم ولی تموم تلاشم و کردم و واقعا هم جواب داد
همه با تعجب و دهن باز مونده بودن
-: ولمممم کننن آخخخ
ا.ت: تسلیم شو
: بیهوشش کن
برگشتم پشتم و فرمانده رو دیدم
بیهوشش کنم؟
فرمانده: اگه میخوای برنده بشی بیهوشش کن
سرمو تکون دادم و با پام به سرش ضربه زدم
و از زمین بلند شدم
گردنم درد میکرد ولی تحمل کردم
فرمانده: تو تونستی شکستش بدی پس میتونی اینجا بمونی
سرمو تکون دادم و لبخند زدم جیمین به سمتم اومد
جیمین: خل شده بودیییی داشتی میمردی ......ولی عجب حرکت جانانه ای زدی
ا.ت:میدونم (خندیدن)
فرمانده: دنبالم بیا ا.ت
ا.ت: بله؟
چرخید و به طرف ساختمون رفت به دنبالش رفتم
..................
۵.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.