ₚ₁₃
پرش به برگشتن به خونه*
برگشتم خونه روی تختم دراز کشیدم کی اون فلش رو انداخت؟ یعنی یجی میتونه تحمل کنه و هضم کنه این قضیه رو؟ هزارتا سوال داشتم که جواب هیچ کدومشو نداشتم داشتم فکر میکردم که از در ورودی صدای چرخیدن کیلید امد رفتم ببینم کیه که بله تهیونگ بود خواستم برگردم تو تختم که داد زد: ا/تتتتت
برگشتم دیدم داره تلو تلو میخوره اما مست نبود هم رنگ گچ دیوار شده بود عمد سمت اتاقم و رو زمین غش کرد رفتم سمتش صورتشو لمس کردم خیلی داغ بود زیر گردنش هم همینطور دستشو انداختم رو شونم و تا تخت بردمش پیرانشو در اوردم یه کاسه و پارچه اوردم و شروع کردم به پاشویه کردن نمیدونم برای چی داشتم همچین کاری میکردم تا چهار صبح پاشویش کردم براش سوپ درست کردم و برگشتم دوباره پاشویش کنم بعد از این که دستمال رو رو سرش گذاشتم خوابم برد و رو تخت کنارش خوابیدم
تهیونگ ویو:
تقریبا ساعت چهار از خواب بیدار شدم بو سوپ میومد دیدم ا/ت وارد اتاق شد یک پارچه رو سرم گذاشت بدنم رو لمس مرد و با لمس بدنم کل تنم مورمور شد اولین باری بود که همچین حسی داشتم دیدم کنارم دار کشید و خوابید اما زیر سرش بالشتی نبود فقط به خاطر اینکه ازم مراقبت کرد بغلشکردم تا گردن درد نگیره(باشه ماهم باور کردیم)
که دستشو دور کمرم قفل کرد من با هزاران زن خوابیدم اما اون... حتی بغل کردنش هم حس عجیبی داشت یکم که دقت کردم دیدم قسمتی از شیشه شکسته و بعد بع دست باندپیچی شده دور کمرم توجه کردم یعنی چیشده؟ موهاش تو صورتش بود موهاشو زدم کنار گوشش شاید چون ازش خیلی ممنونم این اولین بار بود که وقتی حالم بده کسی به غیر از خانم گو ازم مراقبت میکنه منم چشمامو بستم تا بخوابم
پرش به ۱۰ صبح
ا/ت ویو:
از خواب بیدار شدم دیدم تو بغل تهیونگم از شدت تعجب چندمتر پریدم که بیدار شد و نشست رو تخت دستمو بردن بالا و با نگاهش دستمو دنبال کرد دستمو گذاشتم رو سر و بعد گردنش تبش کمتر شده بود ولی هنوز تب داشت متعجب حرکات دست منم دنبال میکرد که از اتاق زدم بیرون براش مقداری سوپ اوردم و خودم ابنبات توت فرنگی رو گذاشتم تو دهنم و آروم آروم مک زدم (ا/ت هر صبح یه دونه ابنبات توت فرنگی میخوره)
ا/ت: بخور مریضی
تهیونگ: توش سم که نریختی؟
ا/ت: نه بخور
تهیونگ سوپ رو سر کشید سینی رو گذاشتم کنار تخت
ا/ت: من میرم تو استراحت کن
تهیونگ دستمو گرفت و کشوندم تو تخت کنارش نشستم
تهیونگ: قضیه شیشه و دستت چیه؟
ا/ت: خوب شدی برات تعریف میکنم
راستی باید دارو بخوری
دارو رو اوردم و پسره ی احمق کامل سرکشید
تهیونگ: تلخه تلخههههه
ا/ت:خوب به من....
نزاشت حرفمو تموم کنم که لباشو به لبام چسبوند و ابنبات رو خورد بعدش آروم از لبم جدا شد قیافه متعجبمو دید و خندید
تهیونگ: میخواستی نگی به من چه
ا/ت: واقعا که خوبی بهت نیومده پسره ی بی حیا
از رو تخت بلند شدم از پشت بغلم کرد و گفت: تو زنمی من میتونم کاری کنم تا ازم بچه دار شی این بی حیایه؟(خیلی جدی)
برگشت سمتش بدنش خیلی داغ بو همینطور تو بغلش بودم که دستمو رو پیشونیش گذاشتم و زیر لب گفتم:داغه خیلی داغه چشمم به چشماش خورد خیلی جدی داشت نگاهم میکرد که گفتم: ولم کن باید بریم بیمارستان
یهو ولم کرد و دو زانو افتاد زمین پاهاشو گرفته بود خیلی مظلوم سرشو آورد بالا و گفت: نمیشه
رفتم سمتش دیدم دستاش خونیه شلوارشو دادم بالا دیدم یه باند دور پاشه و داره ازش خون میاد یادم افتاد برادرشون جیهوپ دکتره سریع بهش زنگ زدم و شرایطو گفتم
پرش بع بیست دقیقه بعد*
جیهوپ امد زنگ درو زد درو باز کردم بدون سلام و علیکی نگران گفت:
تهیونگ کو.....
برگشتم خونه روی تختم دراز کشیدم کی اون فلش رو انداخت؟ یعنی یجی میتونه تحمل کنه و هضم کنه این قضیه رو؟ هزارتا سوال داشتم که جواب هیچ کدومشو نداشتم داشتم فکر میکردم که از در ورودی صدای چرخیدن کیلید امد رفتم ببینم کیه که بله تهیونگ بود خواستم برگردم تو تختم که داد زد: ا/تتتتت
برگشتم دیدم داره تلو تلو میخوره اما مست نبود هم رنگ گچ دیوار شده بود عمد سمت اتاقم و رو زمین غش کرد رفتم سمتش صورتشو لمس کردم خیلی داغ بود زیر گردنش هم همینطور دستشو انداختم رو شونم و تا تخت بردمش پیرانشو در اوردم یه کاسه و پارچه اوردم و شروع کردم به پاشویه کردن نمیدونم برای چی داشتم همچین کاری میکردم تا چهار صبح پاشویش کردم براش سوپ درست کردم و برگشتم دوباره پاشویش کنم بعد از این که دستمال رو رو سرش گذاشتم خوابم برد و رو تخت کنارش خوابیدم
تهیونگ ویو:
تقریبا ساعت چهار از خواب بیدار شدم بو سوپ میومد دیدم ا/ت وارد اتاق شد یک پارچه رو سرم گذاشت بدنم رو لمس مرد و با لمس بدنم کل تنم مورمور شد اولین باری بود که همچین حسی داشتم دیدم کنارم دار کشید و خوابید اما زیر سرش بالشتی نبود فقط به خاطر اینکه ازم مراقبت کرد بغلشکردم تا گردن درد نگیره(باشه ماهم باور کردیم)
که دستشو دور کمرم قفل کرد من با هزاران زن خوابیدم اما اون... حتی بغل کردنش هم حس عجیبی داشت یکم که دقت کردم دیدم قسمتی از شیشه شکسته و بعد بع دست باندپیچی شده دور کمرم توجه کردم یعنی چیشده؟ موهاش تو صورتش بود موهاشو زدم کنار گوشش شاید چون ازش خیلی ممنونم این اولین بار بود که وقتی حالم بده کسی به غیر از خانم گو ازم مراقبت میکنه منم چشمامو بستم تا بخوابم
پرش به ۱۰ صبح
ا/ت ویو:
از خواب بیدار شدم دیدم تو بغل تهیونگم از شدت تعجب چندمتر پریدم که بیدار شد و نشست رو تخت دستمو بردن بالا و با نگاهش دستمو دنبال کرد دستمو گذاشتم رو سر و بعد گردنش تبش کمتر شده بود ولی هنوز تب داشت متعجب حرکات دست منم دنبال میکرد که از اتاق زدم بیرون براش مقداری سوپ اوردم و خودم ابنبات توت فرنگی رو گذاشتم تو دهنم و آروم آروم مک زدم (ا/ت هر صبح یه دونه ابنبات توت فرنگی میخوره)
ا/ت: بخور مریضی
تهیونگ: توش سم که نریختی؟
ا/ت: نه بخور
تهیونگ سوپ رو سر کشید سینی رو گذاشتم کنار تخت
ا/ت: من میرم تو استراحت کن
تهیونگ دستمو گرفت و کشوندم تو تخت کنارش نشستم
تهیونگ: قضیه شیشه و دستت چیه؟
ا/ت: خوب شدی برات تعریف میکنم
راستی باید دارو بخوری
دارو رو اوردم و پسره ی احمق کامل سرکشید
تهیونگ: تلخه تلخههههه
ا/ت:خوب به من....
نزاشت حرفمو تموم کنم که لباشو به لبام چسبوند و ابنبات رو خورد بعدش آروم از لبم جدا شد قیافه متعجبمو دید و خندید
تهیونگ: میخواستی نگی به من چه
ا/ت: واقعا که خوبی بهت نیومده پسره ی بی حیا
از رو تخت بلند شدم از پشت بغلم کرد و گفت: تو زنمی من میتونم کاری کنم تا ازم بچه دار شی این بی حیایه؟(خیلی جدی)
برگشت سمتش بدنش خیلی داغ بو همینطور تو بغلش بودم که دستمو رو پیشونیش گذاشتم و زیر لب گفتم:داغه خیلی داغه چشمم به چشماش خورد خیلی جدی داشت نگاهم میکرد که گفتم: ولم کن باید بریم بیمارستان
یهو ولم کرد و دو زانو افتاد زمین پاهاشو گرفته بود خیلی مظلوم سرشو آورد بالا و گفت: نمیشه
رفتم سمتش دیدم دستاش خونیه شلوارشو دادم بالا دیدم یه باند دور پاشه و داره ازش خون میاد یادم افتاد برادرشون جیهوپ دکتره سریع بهش زنگ زدم و شرایطو گفتم
پرش بع بیست دقیقه بعد*
جیهوپ امد زنگ درو زد درو باز کردم بدون سلام و علیکی نگران گفت:
تهیونگ کو.....
۷.۷k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.