part⁴
part⁴
قرار در شرکت 🖇️
ته :نه فردا
کوک:خوب میسپرمش به خودت دیگه
ته :اوکی من رفتم
پرش زمانی به شب
کوک وته رفتن خونه
مامان :سلام اومدین من فردا پرواز دارم
کوک وته :سلام
کوک:باشه مامان فردا بیایم فرود گاه
مامان :لازم نکرده خودم فردا میرم فهمیدین
کوک وته :........باشه
ته :مامان شام داریم من گشنمه
کوک:اره منم گشنمه
مامان:برین لباساتون رو عوض کنین به اجوما میگم شام رو بچینه رو میز
کوک وته :باشه
رفتن لباساشون رو عوض کردن بعد رفتن سر میز شام
ته :یونا کجاست تو شرکتم ندیدمش
کوک:تازه یادت افتاد یه خواهرم داری
ته :اره
مامان:با دوستاش رفته بیرون
کوک یه تا ابروشو میبره بالا میگه
کوک:دوستاش کین
مامان:دخترن رفتن رستوران
کوک:عاها
ویو یونا
به بچه ها گفتم به رستورانی که لوکیشن فرستادم بیان آماده شدم از مامانم خداحافظی کردم رفتم رستوران نشستم سر میزی که رزرو کرده بودم لونا وسونا هنوز نیومده بودن صدای در اومد دیدم لونا وسونا اَن دستم رو براشون تکون دادم دلم واسشون خیلی تنگ شده بود خیلی وقت بود ندیده بودمشون
لونا وسونا :سلام
یونا:سلام(همرو بغل کردن)
(درحال غیبت درباره تمام دنیا بودن😂)
که سونا گفت
سونا :اوو راستی خوبه یادم افتاد.لونا فردا قرار داد داریم
لونا:با کدوم شرکت
سونا:شرکت جئون
یونا :شرکت ما؟
سونا:اره
لونا :عه پس خودت برو قرار داد ببند من فردا نمیتونم بیام
سونا: مثلاً جنابعالی کی تو قرار دادا حضور داشتی این بار دومت باشه
لونا وسونا در حال بحث بودن که یونا گفت
یونا : پس من فردا میرم شرکت
لونا:مگه نمیخواستی بری
یونا :نه..... ولی چون سونا فردا میاد شرکت من میرم شرکت
شام خوردن رفتن خونه خوابیدن(بنده گشادم)
قرار در شرکت 🖇️
ته :نه فردا
کوک:خوب میسپرمش به خودت دیگه
ته :اوکی من رفتم
پرش زمانی به شب
کوک وته رفتن خونه
مامان :سلام اومدین من فردا پرواز دارم
کوک وته :سلام
کوک:باشه مامان فردا بیایم فرود گاه
مامان :لازم نکرده خودم فردا میرم فهمیدین
کوک وته :........باشه
ته :مامان شام داریم من گشنمه
کوک:اره منم گشنمه
مامان:برین لباساتون رو عوض کنین به اجوما میگم شام رو بچینه رو میز
کوک وته :باشه
رفتن لباساشون رو عوض کردن بعد رفتن سر میز شام
ته :یونا کجاست تو شرکتم ندیدمش
کوک:تازه یادت افتاد یه خواهرم داری
ته :اره
مامان:با دوستاش رفته بیرون
کوک یه تا ابروشو میبره بالا میگه
کوک:دوستاش کین
مامان:دخترن رفتن رستوران
کوک:عاها
ویو یونا
به بچه ها گفتم به رستورانی که لوکیشن فرستادم بیان آماده شدم از مامانم خداحافظی کردم رفتم رستوران نشستم سر میزی که رزرو کرده بودم لونا وسونا هنوز نیومده بودن صدای در اومد دیدم لونا وسونا اَن دستم رو براشون تکون دادم دلم واسشون خیلی تنگ شده بود خیلی وقت بود ندیده بودمشون
لونا وسونا :سلام
یونا:سلام(همرو بغل کردن)
(درحال غیبت درباره تمام دنیا بودن😂)
که سونا گفت
سونا :اوو راستی خوبه یادم افتاد.لونا فردا قرار داد داریم
لونا:با کدوم شرکت
سونا:شرکت جئون
یونا :شرکت ما؟
سونا:اره
لونا :عه پس خودت برو قرار داد ببند من فردا نمیتونم بیام
سونا: مثلاً جنابعالی کی تو قرار دادا حضور داشتی این بار دومت باشه
لونا وسونا در حال بحث بودن که یونا گفت
یونا : پس من فردا میرم شرکت
لونا:مگه نمیخواستی بری
یونا :نه..... ولی چون سونا فردا میاد شرکت من میرم شرکت
شام خوردن رفتن خونه خوابیدن(بنده گشادم)
۵.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.