راکون کچولو مو صورتیp72
من:«آخه من که چیزیم نشده بود...»
بابام و داداشم پوکر فیس نگام کردن
بابام:«فکر کنم همین که دو ماه و خوردی تو کما بودی و اینکه از پله ها افتادی خودش پاسخ گو باشه»
از پله ها افتادم؟
داداشم:«خلاصه بخوایم بگیم یه ضربه مغذی رو مویی رد کردی»
به پایین نگاه کرد و زیر لب گفت«و البته مرگ»
منظورش چیه؟مرگ؟با اینکه زیر لبی گفته بود ولی بازم شنیدمش حس میکنم نباید میشنیدمش
من:«اصلا دروغ جالبی نیست»
بابام به چشمام نگاهی انداخت و گفت:«چرا باید دروغ بگیم بهت؟»
درسته دلیلی برای دروغ گفتن بهم نداشت اما ته دلم نمیخواستم باورش کنم...
من:«کی خبر داد که از پله ها افتادم؟»
بابام:«یه دختره که هم سن خودت بود حتما باید ازش تشکر کنی اونم خیلی استرس داشت»
... یه دختر هم سن خودم که 'استرس داشته'... داره یادم میاد یه تصویر و یه اسم مبهم میا فنیچ و دختری با موهای نارنجی رنگ که دستشو به طرفم دراز میکرد و اسممو میگفت امیدوارم حالش خوب باشه...
من:خب اوکی باورتون میکنم به هر حال چرا از پله ها افتادم؟
داداشم:«خب بکی پاشو انداخت زیر پات و تو هم مثل احمقا افتادی پایین»
من:«خیلی ممنون»
بابا:«بس کنید راستی اگه نگران مدرسه هم هستی به معلما و مدیر قضیه رو میدونن لازم نیست الکی نگران باشی»
اوه مدرسه به کل فراموشش کردم
من:«اوه ممنونم ولی... از درسا خیلی عقب افتادم»
داداشم:«من باهات درسا رو کار میکنم نگرانش نباش عقب نمیمونی»
یکم دیگه که باهم حرف زدیم وقت ملاقات تموم شد و داداش و بابام برگشتن خونه اما داداشم تا وقتی که مرخص نشدم میومد پیشم و باهام درسا رو کار میکرد
یکی دو روز بعد هم از بیمارستان مرخص شدم سه روز استراحت خونگی داشتم البته چه استراحتی داداشم اینقدر باهام درس ها رو کار کرد که به معنای واقعیه کلمه هم من دار فانی را وداع گفتم هم داداشم اما حداقل دیگه از بقیه کلاس عقب نیستم بعد اینکه تدریس خانگی چیز استراحت خانگیم تموم شد به مدرسه برگشتم وقتی که رفتم مدرسه همه بچه ها یجور عجیبی نگاهم میکردن خب حق داشتن منم اگه به دانش آموز اول ۴ روز نیاد مدرسه همون روزی هم که اومده با آمبولانس بره و بعد دو ماه و خوردی برگرده پرام میریخت دنبال میا میگشتم اما پیداش نمیکردم توی تایم استراحت از نماینده کلاس خواستم که لیست دانش آموزا رو بهم بده با خودم گفتم شاید امروز غایب باشه اما فقط با یه اسم خط خورده روبه رو شدم
م̶ی̶ا̶ ف̶ن̶ی̶چ̶ شاید کلاسش رو عوض کرده نمیدونم... تایم استراحت بعدی از مدیر میپرسم
معلم هنر در رو باز کرد ، وارد کلاس شد و درس رو شروع کرد
.
.
.
.
از کلاس بیرون رفتم و به سمت دفتر مدیر حرکت کردم آروم در زدم
«بیا تو»
دستگیره رو پایین دادم و وارد شدم
بابام و داداشم پوکر فیس نگام کردن
بابام:«فکر کنم همین که دو ماه و خوردی تو کما بودی و اینکه از پله ها افتادی خودش پاسخ گو باشه»
از پله ها افتادم؟
داداشم:«خلاصه بخوایم بگیم یه ضربه مغذی رو مویی رد کردی»
به پایین نگاه کرد و زیر لب گفت«و البته مرگ»
منظورش چیه؟مرگ؟با اینکه زیر لبی گفته بود ولی بازم شنیدمش حس میکنم نباید میشنیدمش
من:«اصلا دروغ جالبی نیست»
بابام به چشمام نگاهی انداخت و گفت:«چرا باید دروغ بگیم بهت؟»
درسته دلیلی برای دروغ گفتن بهم نداشت اما ته دلم نمیخواستم باورش کنم...
من:«کی خبر داد که از پله ها افتادم؟»
بابام:«یه دختره که هم سن خودت بود حتما باید ازش تشکر کنی اونم خیلی استرس داشت»
... یه دختر هم سن خودم که 'استرس داشته'... داره یادم میاد یه تصویر و یه اسم مبهم میا فنیچ و دختری با موهای نارنجی رنگ که دستشو به طرفم دراز میکرد و اسممو میگفت امیدوارم حالش خوب باشه...
من:خب اوکی باورتون میکنم به هر حال چرا از پله ها افتادم؟
داداشم:«خب بکی پاشو انداخت زیر پات و تو هم مثل احمقا افتادی پایین»
من:«خیلی ممنون»
بابا:«بس کنید راستی اگه نگران مدرسه هم هستی به معلما و مدیر قضیه رو میدونن لازم نیست الکی نگران باشی»
اوه مدرسه به کل فراموشش کردم
من:«اوه ممنونم ولی... از درسا خیلی عقب افتادم»
داداشم:«من باهات درسا رو کار میکنم نگرانش نباش عقب نمیمونی»
یکم دیگه که باهم حرف زدیم وقت ملاقات تموم شد و داداش و بابام برگشتن خونه اما داداشم تا وقتی که مرخص نشدم میومد پیشم و باهام درسا رو کار میکرد
یکی دو روز بعد هم از بیمارستان مرخص شدم سه روز استراحت خونگی داشتم البته چه استراحتی داداشم اینقدر باهام درس ها رو کار کرد که به معنای واقعیه کلمه هم من دار فانی را وداع گفتم هم داداشم اما حداقل دیگه از بقیه کلاس عقب نیستم بعد اینکه تدریس خانگی چیز استراحت خانگیم تموم شد به مدرسه برگشتم وقتی که رفتم مدرسه همه بچه ها یجور عجیبی نگاهم میکردن خب حق داشتن منم اگه به دانش آموز اول ۴ روز نیاد مدرسه همون روزی هم که اومده با آمبولانس بره و بعد دو ماه و خوردی برگرده پرام میریخت دنبال میا میگشتم اما پیداش نمیکردم توی تایم استراحت از نماینده کلاس خواستم که لیست دانش آموزا رو بهم بده با خودم گفتم شاید امروز غایب باشه اما فقط با یه اسم خط خورده روبه رو شدم
م̶ی̶ا̶ ف̶ن̶ی̶چ̶ شاید کلاسش رو عوض کرده نمیدونم... تایم استراحت بعدی از مدیر میپرسم
معلم هنر در رو باز کرد ، وارد کلاس شد و درس رو شروع کرد
.
.
.
.
از کلاس بیرون رفتم و به سمت دفتر مدیر حرکت کردم آروم در زدم
«بیا تو»
دستگیره رو پایین دادم و وارد شدم
۷.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.