تکپارتی هان💚
در حال شستن ظرفا بود که صدای باز شدن در اومد
اب و بست و دستاشو خشک کرد تا به استقبال هان برم که با قیافه ی خسته عرق کرده ی هان روبه رو شدم
از شدت خسته بودن همونجا جلوی در افتاد
هواسا:خاک به سرم....دوباره؟
درو بست و به هان کمک کرد تا پاشه
به سمت کاناپه بردش
حوله ی خیسی برداشت و صورتشو که پر از عرق بود پاک کرد
هان:خوابم میاد
چون نمیتونست از پله ها بالا بره و توی اتاق مشترکتون بخوابه براش بالشت و پتو اوردی و گذاشتی همونجا بخوابه
از این وضع همسرش خسته شده بود همسرش هر چند ماه ۱بار اینطور میشد و حرفی هم نمیزد تصمیم گرفت به کمپانی بره میدونست هان عصبانی میشه ولی هواسا فقط راحتی همسرشو میخواست
چندین بار از کمپانی شکایت کرده بود
یک بار هم دادگاه تشکیل شد ولی اخرش بخاطر بهونه های بچگانه دادگاه رای رو به کمپانی داد
هواسا اماده شد به سمت کمپانی رفت
وقتی رسید به سمت دفتر مدیریت رفت و بدون اجازه ی ورود درو باز کرد
&خانم هان
هواسا:جیسونگ داره مثل سیر و سرکه میجوشه....اونم بخاطر دنسرای تو...تو اصلا ادمی؟داره جون میده از شدت خستگی...پاهاش نای راه رفتن ندارن
&سر من داد نزن خانم هان
هواسا:فقط یه دفه دیگه فقط یه بار دیگه این اتفاق بیوفته اونموقه تیتر خبرا میشه همسر هان جیسونگ کمپانی همسرشو به اتیش کشید
از شدت عصبانیت حتی نمیدونست چی بگه
چشم غره ای رفت و از اونجا خارج شد
به سمت داروخانه رفت و قرص اعصابی گرفت
آب معدنی کوچیکی هم از سوپر مارکت کنار داروخانه گرفت
روی نیمکت رو به خیابون نشست و قرص رو خورد و بالاش اب نوشید
همیشه توی قضیه های همسرش عصبانی میشد
وظیفه هان بود که نیاز های همسرشو رفع کنه ولی هواسا فقط میخواست هان به خوانندگیش و علاقش فکر کنه
چند ماه اول زندگیشون هان و هواسا بخاطر همین موضوع دعوا میکردن
هان نمیخواست هواسا به زحمت بیوفته
ولی اخرش هواسا برنده شد و از هان خواست فقط به علاقش فکر کنه
از جاش بلند شد و به سمت خونه رفت
راه خونه تا کمپانی دور بود ولی هواسا میخواست حال و هواش عوض شه و با اون عصبانیت به خونه نره
وقتی به خونه رسید نفس عمیقی کشید و لبخندی زد و بعد وارد خونه شد
هان همچنان خواب بود
هواسا کنارش نشست و شروع به نوازش موهاش کرد
هواسا:نمیزارم اسیب ببینی هان میدونی من به مادرت قبل مرگش قول دادم مواظب باشم و امیدوارم خوب به قولم عمل کنم....دوست دارم
هان:من بیشتر
هواسا تعجب کرد
هواسا:هان؟
هان خندید و چشماشو باز کرد
هواسا:یااااا همشو شنیدی؟
هان:تو خیلی خوب داری به قولت عمل میکنی...ممنون که مراقبمی.....
هواسا:دوست داشتنِ تو قشنگترین عادت قلبمه مستر هان جیسونگ:)🫀
.
.
.
.
حمایت یادتون نره💚
اب و بست و دستاشو خشک کرد تا به استقبال هان برم که با قیافه ی خسته عرق کرده ی هان روبه رو شدم
از شدت خسته بودن همونجا جلوی در افتاد
هواسا:خاک به سرم....دوباره؟
درو بست و به هان کمک کرد تا پاشه
به سمت کاناپه بردش
حوله ی خیسی برداشت و صورتشو که پر از عرق بود پاک کرد
هان:خوابم میاد
چون نمیتونست از پله ها بالا بره و توی اتاق مشترکتون بخوابه براش بالشت و پتو اوردی و گذاشتی همونجا بخوابه
از این وضع همسرش خسته شده بود همسرش هر چند ماه ۱بار اینطور میشد و حرفی هم نمیزد تصمیم گرفت به کمپانی بره میدونست هان عصبانی میشه ولی هواسا فقط راحتی همسرشو میخواست
چندین بار از کمپانی شکایت کرده بود
یک بار هم دادگاه تشکیل شد ولی اخرش بخاطر بهونه های بچگانه دادگاه رای رو به کمپانی داد
هواسا اماده شد به سمت کمپانی رفت
وقتی رسید به سمت دفتر مدیریت رفت و بدون اجازه ی ورود درو باز کرد
&خانم هان
هواسا:جیسونگ داره مثل سیر و سرکه میجوشه....اونم بخاطر دنسرای تو...تو اصلا ادمی؟داره جون میده از شدت خستگی...پاهاش نای راه رفتن ندارن
&سر من داد نزن خانم هان
هواسا:فقط یه دفه دیگه فقط یه بار دیگه این اتفاق بیوفته اونموقه تیتر خبرا میشه همسر هان جیسونگ کمپانی همسرشو به اتیش کشید
از شدت عصبانیت حتی نمیدونست چی بگه
چشم غره ای رفت و از اونجا خارج شد
به سمت داروخانه رفت و قرص اعصابی گرفت
آب معدنی کوچیکی هم از سوپر مارکت کنار داروخانه گرفت
روی نیمکت رو به خیابون نشست و قرص رو خورد و بالاش اب نوشید
همیشه توی قضیه های همسرش عصبانی میشد
وظیفه هان بود که نیاز های همسرشو رفع کنه ولی هواسا فقط میخواست هان به خوانندگیش و علاقش فکر کنه
چند ماه اول زندگیشون هان و هواسا بخاطر همین موضوع دعوا میکردن
هان نمیخواست هواسا به زحمت بیوفته
ولی اخرش هواسا برنده شد و از هان خواست فقط به علاقش فکر کنه
از جاش بلند شد و به سمت خونه رفت
راه خونه تا کمپانی دور بود ولی هواسا میخواست حال و هواش عوض شه و با اون عصبانیت به خونه نره
وقتی به خونه رسید نفس عمیقی کشید و لبخندی زد و بعد وارد خونه شد
هان همچنان خواب بود
هواسا کنارش نشست و شروع به نوازش موهاش کرد
هواسا:نمیزارم اسیب ببینی هان میدونی من به مادرت قبل مرگش قول دادم مواظب باشم و امیدوارم خوب به قولم عمل کنم....دوست دارم
هان:من بیشتر
هواسا تعجب کرد
هواسا:هان؟
هان خندید و چشماشو باز کرد
هواسا:یااااا همشو شنیدی؟
هان:تو خیلی خوب داری به قولت عمل میکنی...ممنون که مراقبمی.....
هواسا:دوست داشتنِ تو قشنگترین عادت قلبمه مستر هان جیسونگ:)🫀
.
.
.
.
حمایت یادتون نره💚
۷.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.