نقاب
نقاب
P⁸
بعد از تموم شدن کارم،لباسام رو توی ماشین لباسشویی گذاشتم و از دستشويی بیرون شدم،تیشرت نیمه آستن رو تنم کردم و از یخچال باطری آبی برداشتم.
به سمت میز کارم که توی هال بود اومدم و گوشیم رو به لپتاپ وصل کردم،و عکس که از برگه استخدامی هوسوک داشتم رو بالا آوردم،روی صندلی نشستم و جزئیات حادثه امروز که همهجا پخش شده بود رو زیر نظر داشتم.
میخواست چقدر دیگه پنهون بشه و به کارش ادامه بده،فک میکنه میتونه از دست من فرار کنه،اصلا فک کرده کیه،اون ماسک هيچیو نتونسته پنهون کنه،این فقط ایده خودشه برای پنهون کردن صورتش،ولی من همهچیو میدونم،هوسوک،جیجی..
___________
با درد گردنم که تازگی داشت برام سرم رو بالا آوردم و با دستم ماساژش دادم.
چرا همهجام درد میکرد،به زخم بازوم نگاه کردم،باند که دورش پیچیده بودم قرمز شده بود یعنی خونریزی الانم بند نیومده بود.
بلند شدم که دوباره با سرگیجه روبرو شدم،برای حفظ تعادلم،از میز محکم گرفتم،و چشمام رو روی هم گذاشتم،چند لحظه طول کشید تا به حالت عادی برگردم.
دستمو روی زخم فشار میدادم،و حینحال به سمت دستشویی میرفتم،با زنگ خوردن گوشیم،برگشتم و گوشیمُ از روی میز برداشتم.
چایرین:چیه
صدای نگران ریوجین تو گوشم پیچید،چرا اینقدر خوب بودن و نبودنم واسشون مهمه.
ریوجین:کجایی دختر! چرا جواب تماسات رو نميدی،مُردم از نگرانی..
چایرین:خواب بودم،مگه چندبار زنگ زدی؟
ریوجین:خودت نگاش کن،الان کجایی
چایرین:خونه..اتفاقی افتاده؟
ریوجین:جلسه ساعت ۹ شروع میشه،همنطور که درخواست کرده بودی.
چایرین:۹!!الان چنده؟
ریوجین:۸ گذشته،خودت رو زودتر برسون
چایرین:قطع کن،زود میام.
قبل اینکه ریوجین قطع کنه خودم قطعش کردم.
______
سوار ماشین شدم،و با سرعت زیاد راه افتادم،با اینکه بازوم درد میکرد و درست نمیتونستم رانندگی کنم،ولی گزینهای دیگهی جز این نداشتم.
بیشتر از ۲۰ دقیقه طول نکشید که رسیدم،ماشین رو پارک کردم،و سریع وارد پاسگاه شدم،با دیدن بقیه مامورها که راهی جایی بودند دنبالشون کردم.
جلسه امروز تو اتاق جلسه طبقه سوم بود،برای کاهش دادن استرسم،عمیق نفس گرفتم و با پس زدن افردای که دم در فالگوش وایستاده بودند وارد اتاق شدم.
با وردم،همه صداها ساکت شد و نگاهها رومن زُم شدن
تعظیم کردم
چایرین:بابت دیر اومدنم معذرت میخوام
صاف ایستادم و به سمت صندلی که متعلق به من بود رفتم،عقب کشیدمش روش نشستم.
با نشستنم ریوجین که کنارم نشسته بود سرش رو جلو آورد و زمزمهوار گفت
ریوجین:قراره نابود بشیم
بیخیال به سؤالش جواب دادم
چایرین:اونوقت چرا!!
ریوجین:آخرین شخصی که به ملاقات اون روانی رفته بود از بخش ما بود،یعنی تو،پس همهی تقصیرا افتاده گردنما.
چایرین:خودم جمعش میکنم نگران نباش.
ریوجین:چجوری؟
چایرین:فقط نگاه کن.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
نظرتون؟؟؟؟؟؟
یه کامنت و یه لایک شاید ۱ دقیقه وقتتون رو بگیره،ولی میتونه خیلی خیلی زیاد بهم کمک کنه،و باعث بشه،زودتر پارت بزارم،و خیلی برام باارزشن،پس ۱ دقیقه وقت بدین،من با وضعیت فعلی که چندان حالی خوبی ندارم و از فشار که رومه،خستهام،ولی سعی میکنم بزارم،پس لطفا بهم انرژی بدین.
از استرس که بِهم وارد شده،از پنهون کردن بیماریم،دارم شاخ در میارم،ولی هیچکی نیست کمکم کنه:/
موندم فقط چیکار کنم.....://///
پس لطفا حداقل شما کمکم کنین.
P⁸
بعد از تموم شدن کارم،لباسام رو توی ماشین لباسشویی گذاشتم و از دستشويی بیرون شدم،تیشرت نیمه آستن رو تنم کردم و از یخچال باطری آبی برداشتم.
به سمت میز کارم که توی هال بود اومدم و گوشیم رو به لپتاپ وصل کردم،و عکس که از برگه استخدامی هوسوک داشتم رو بالا آوردم،روی صندلی نشستم و جزئیات حادثه امروز که همهجا پخش شده بود رو زیر نظر داشتم.
میخواست چقدر دیگه پنهون بشه و به کارش ادامه بده،فک میکنه میتونه از دست من فرار کنه،اصلا فک کرده کیه،اون ماسک هيچیو نتونسته پنهون کنه،این فقط ایده خودشه برای پنهون کردن صورتش،ولی من همهچیو میدونم،هوسوک،جیجی..
___________
با درد گردنم که تازگی داشت برام سرم رو بالا آوردم و با دستم ماساژش دادم.
چرا همهجام درد میکرد،به زخم بازوم نگاه کردم،باند که دورش پیچیده بودم قرمز شده بود یعنی خونریزی الانم بند نیومده بود.
بلند شدم که دوباره با سرگیجه روبرو شدم،برای حفظ تعادلم،از میز محکم گرفتم،و چشمام رو روی هم گذاشتم،چند لحظه طول کشید تا به حالت عادی برگردم.
دستمو روی زخم فشار میدادم،و حینحال به سمت دستشویی میرفتم،با زنگ خوردن گوشیم،برگشتم و گوشیمُ از روی میز برداشتم.
چایرین:چیه
صدای نگران ریوجین تو گوشم پیچید،چرا اینقدر خوب بودن و نبودنم واسشون مهمه.
ریوجین:کجایی دختر! چرا جواب تماسات رو نميدی،مُردم از نگرانی..
چایرین:خواب بودم،مگه چندبار زنگ زدی؟
ریوجین:خودت نگاش کن،الان کجایی
چایرین:خونه..اتفاقی افتاده؟
ریوجین:جلسه ساعت ۹ شروع میشه،همنطور که درخواست کرده بودی.
چایرین:۹!!الان چنده؟
ریوجین:۸ گذشته،خودت رو زودتر برسون
چایرین:قطع کن،زود میام.
قبل اینکه ریوجین قطع کنه خودم قطعش کردم.
______
سوار ماشین شدم،و با سرعت زیاد راه افتادم،با اینکه بازوم درد میکرد و درست نمیتونستم رانندگی کنم،ولی گزینهای دیگهی جز این نداشتم.
بیشتر از ۲۰ دقیقه طول نکشید که رسیدم،ماشین رو پارک کردم،و سریع وارد پاسگاه شدم،با دیدن بقیه مامورها که راهی جایی بودند دنبالشون کردم.
جلسه امروز تو اتاق جلسه طبقه سوم بود،برای کاهش دادن استرسم،عمیق نفس گرفتم و با پس زدن افردای که دم در فالگوش وایستاده بودند وارد اتاق شدم.
با وردم،همه صداها ساکت شد و نگاهها رومن زُم شدن
تعظیم کردم
چایرین:بابت دیر اومدنم معذرت میخوام
صاف ایستادم و به سمت صندلی که متعلق به من بود رفتم،عقب کشیدمش روش نشستم.
با نشستنم ریوجین که کنارم نشسته بود سرش رو جلو آورد و زمزمهوار گفت
ریوجین:قراره نابود بشیم
بیخیال به سؤالش جواب دادم
چایرین:اونوقت چرا!!
ریوجین:آخرین شخصی که به ملاقات اون روانی رفته بود از بخش ما بود،یعنی تو،پس همهی تقصیرا افتاده گردنما.
چایرین:خودم جمعش میکنم نگران نباش.
ریوجین:چجوری؟
چایرین:فقط نگاه کن.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
نظرتون؟؟؟؟؟؟
یه کامنت و یه لایک شاید ۱ دقیقه وقتتون رو بگیره،ولی میتونه خیلی خیلی زیاد بهم کمک کنه،و باعث بشه،زودتر پارت بزارم،و خیلی برام باارزشن،پس ۱ دقیقه وقت بدین،من با وضعیت فعلی که چندان حالی خوبی ندارم و از فشار که رومه،خستهام،ولی سعی میکنم بزارم،پس لطفا بهم انرژی بدین.
از استرس که بِهم وارد شده،از پنهون کردن بیماریم،دارم شاخ در میارم،ولی هیچکی نیست کمکم کنه:/
موندم فقط چیکار کنم.....://///
پس لطفا حداقل شما کمکم کنین.
۳.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.