P3
لانا:ی..ی..یعنی ممکنه؟..
مینسو:نه ولی شایدم باشه
هانا:چرا باید یه اسلحه اینجا باشه؟
لانا:برین سریع لپتابم رو بیارین بچه ها
هانا:من میرم
لانا:مرسی
هانا:بیا
لانا:امید وارم همون نباشه
مینسو:….
لانا:هه!تمام این مدت مثله یه منگل که فکر میکنن دوست پسراشون مدیرن زندگی میکردیم
مینسو:و..٫ولی
هانا:مینسو خفه شو..ولی ای وجود نداره
لانا:مدرک و همه چی جلومونه و ثابت میکنه که اونا مافیان
هانا:ولی باید لوشون بدیم؟
لانا:باید این چند روز تعقیبشون کنیم و مدرک جمع کنیم
هانا:ولی…
لانا:نگران نباش خودم انجامش میدم و تعقیبشون میکنم
لیا(دوست دختر نامی(بدبخت همش ساکت بود🗿)):نه!هرکی دوست پسره خودش همه چی نباید گردن لانا باشه
هانا:اره راست میگی
لانا:حالا بیاین از اتاق بیرون یهو لو نریم
هانا:اره مینسو
مینسو:هوم…
هانا:الان باید بخندی
مینسو:چرا؟
هانا:….
مینسو:نه ولی شایدم باشه
هانا:چرا باید یه اسلحه اینجا باشه؟
لانا:برین سریع لپتابم رو بیارین بچه ها
هانا:من میرم
لانا:مرسی
هانا:بیا
لانا:امید وارم همون نباشه
مینسو:….
لانا:هه!تمام این مدت مثله یه منگل که فکر میکنن دوست پسراشون مدیرن زندگی میکردیم
مینسو:و..٫ولی
هانا:مینسو خفه شو..ولی ای وجود نداره
لانا:مدرک و همه چی جلومونه و ثابت میکنه که اونا مافیان
هانا:ولی باید لوشون بدیم؟
لانا:باید این چند روز تعقیبشون کنیم و مدرک جمع کنیم
هانا:ولی…
لانا:نگران نباش خودم انجامش میدم و تعقیبشون میکنم
لیا(دوست دختر نامی(بدبخت همش ساکت بود🗿)):نه!هرکی دوست پسره خودش همه چی نباید گردن لانا باشه
هانا:اره راست میگی
لانا:حالا بیاین از اتاق بیرون یهو لو نریم
هانا:اره مینسو
مینسو:هوم…
هانا:الان باید بخندی
مینسو:چرا؟
هانا:….
۳.۲k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.