پارت : 19
Hi, army
How are you
ات
وقتی چشمام رو باز کردم با نور افتابی که از پنجره اتفاق راهی برای ورود پیدا کرده بود رو به رو شدم ، رو یه تخت گرم و نرم خوابیده بودم و نرم ترین پتویی که میشه تصور کرد روم انداخته شده بود ، تکونی به خودم دادم و تو تخت نشستم و داشتم مات و مبهوت به نقطه ای بی معلوم نگاه میکردم که در باز شد و اون مرد اومد داخل...
جونگ کوک : عشقم...
ات : شروع کرد به گریه کردن
جونگ کوک : هـــی ، هــــی ، گریه نکن عزیزم
ات
اومد سمتم و بغلم کرد و...
جونگ کوک : نیاز نیست ناراحت باشی عزیزم اتفاقی نیفتاده
ات
باید بگم واقعا بد درموردش فکر کرده بودم و این رو زمانی فهمیدم که تصور کردم اگه اون موقع نیومده بود چه بلایی سرم میومد ، با این وجود واقعا نمیدونم چرا ولی وقتی بغلم کرد منم محکم بغلش کردم و دست از گریه برداشتم بعد از چند لحظه دستاش رو گذاشت رو شونه هام و...
جونگ کوک : هیچ اتفاقی نیفتاده عزیزم ، تو مال منی هیچ کس جز من حق نداره حتی بهت فکر کنه
ات : م...م...ممنونم ، نمیدونم اگه نبودی چ...
جونگ کوک : من همیشه کنارتم کوچولو
ات : ا...اون پسر...الان کجاست
جونگ کوک : جهنم
ات : چ...چی ؟
جونگ کوک : بیخیال کوچولو یه من...یکم دیگه هم استراحت کن ، میگم اجوما برات غذا بیاره و بعدم برو یه دوش بگیر و اماده شو...
ات
بلند شد و رفت بیرون و بعد از چند دقیقه اجوما اومد و غذا هایی که برام اورده بود رو رو پاتختی کنار تخت گذاشت و بعدم رفت بیرون منم بعد از خودن غذا ها رفتم یه دوش گرفتم و یه لباس از لباس هایی که دیروز گرفته بودم پوشیدم و یه کوچولو میکاپ هم کردم و رو تخت نشستم ، حدودا یک ساعت میشد که مثل مجسمه نشسته بودم و واقعا حوصلم سر رفته بود و تصمیم گرفتم برم بیرون ، وارد سالن شدم که...
عکس لباس ات رو میزارم کیوتاا
ادامه دارد...
عذر میخوام اگه کم بود .
اینم از پارت : 19 امیدوارم خوشتون بیاد .
حمایت کنید کیوتاا .
شرایط
لایک : 10
کامنت : 10
How are you
ات
وقتی چشمام رو باز کردم با نور افتابی که از پنجره اتفاق راهی برای ورود پیدا کرده بود رو به رو شدم ، رو یه تخت گرم و نرم خوابیده بودم و نرم ترین پتویی که میشه تصور کرد روم انداخته شده بود ، تکونی به خودم دادم و تو تخت نشستم و داشتم مات و مبهوت به نقطه ای بی معلوم نگاه میکردم که در باز شد و اون مرد اومد داخل...
جونگ کوک : عشقم...
ات : شروع کرد به گریه کردن
جونگ کوک : هـــی ، هــــی ، گریه نکن عزیزم
ات
اومد سمتم و بغلم کرد و...
جونگ کوک : نیاز نیست ناراحت باشی عزیزم اتفاقی نیفتاده
ات
باید بگم واقعا بد درموردش فکر کرده بودم و این رو زمانی فهمیدم که تصور کردم اگه اون موقع نیومده بود چه بلایی سرم میومد ، با این وجود واقعا نمیدونم چرا ولی وقتی بغلم کرد منم محکم بغلش کردم و دست از گریه برداشتم بعد از چند لحظه دستاش رو گذاشت رو شونه هام و...
جونگ کوک : هیچ اتفاقی نیفتاده عزیزم ، تو مال منی هیچ کس جز من حق نداره حتی بهت فکر کنه
ات : م...م...ممنونم ، نمیدونم اگه نبودی چ...
جونگ کوک : من همیشه کنارتم کوچولو
ات : ا...اون پسر...الان کجاست
جونگ کوک : جهنم
ات : چ...چی ؟
جونگ کوک : بیخیال کوچولو یه من...یکم دیگه هم استراحت کن ، میگم اجوما برات غذا بیاره و بعدم برو یه دوش بگیر و اماده شو...
ات
بلند شد و رفت بیرون و بعد از چند دقیقه اجوما اومد و غذا هایی که برام اورده بود رو رو پاتختی کنار تخت گذاشت و بعدم رفت بیرون منم بعد از خودن غذا ها رفتم یه دوش گرفتم و یه لباس از لباس هایی که دیروز گرفته بودم پوشیدم و یه کوچولو میکاپ هم کردم و رو تخت نشستم ، حدودا یک ساعت میشد که مثل مجسمه نشسته بودم و واقعا حوصلم سر رفته بود و تصمیم گرفتم برم بیرون ، وارد سالن شدم که...
عکس لباس ات رو میزارم کیوتاا
ادامه دارد...
عذر میخوام اگه کم بود .
اینم از پارت : 19 امیدوارم خوشتون بیاد .
حمایت کنید کیوتاا .
شرایط
لایک : 10
کامنت : 10
۴.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.