عشق همه جا عشقه پارت۹
(خلاصش اینه که جنی تو راه داشت میرفت خونه جیسو چون قرار بود برای جیسو خواستگار بیاد)
#jisoo
دیدم یکی زنگ در رو میزنه
قلبم اومد تو دهنم فک کردم که اومدن
بعد دیدم که جنی هست
جنی تویی بیا داخل (با قیافه خیلی غمگین گفت)
جنی:آییییی جیسو من بیا تو بقلم
اخه چرا حتما من باید ازدواج کنم
خب بابام خونشو بفروشه
جنی:نمیدونم
# یک_ساعت_بعد
رزی و لیسا اومدن
داشتیم اماده میشدیم
من که فقط یه لباس ساده پوشیدم (عکس میزارم)
چون میخواستم به مامان بابام بفهمونم که دارم با زور شما میرم و خوشحال نیستم
بعد نیم ساعت اومدن
زنگ در رو زدن
مامان برو در رو باز کن
مامان جیسو:دخترم رسمه که خود عروس در رو باز کنه
مامان!انتظار داری من درو باز کنم به زور منو میخواین شوهر بدین قبوله اما انتظار اینو نداشته باشین
مامان جیسو:دخترم برو در رو بازکن حرف نباشه
شاید تو این دنیا ببخشمتون اما توی اون دنیا هرگز
رفتم در رو باز کنم دخترا هم پیشم بودن
وقتی قیافه اون پسره رو دیدم اعصبانی شدم
جیهوپ:سلام
اومدم که یه حرف بندازم بهش که جنی دستمو محکم گرفت
رفتن داخل و کلی حرف زدن
خواستگاری کردن و حلقه هارو کردن تو دستمون
وقتی به حلقه نگاه میکردم حالم بد میشد
چشمام پره اشک شده بود
مامان جیسو: مبارکمون باشه (با کلی خوشحالی اینو گفت)
خب حالا بخاطر این روز خوب دخترم برو قهوه درست کن
خدایا یعنی مامانم انقدر دوست داشت من ازدواج کنم
رفتم که قهوه درست کنم دخترا هم اومدن
رزی بقلم کرد تو بقلش گریه کردم
قهوه ها اماده شد و بردم خوردن و.......
پدر جیسو:خب بچه ها کی ازدواج کنن
پدر جیهوپ:اخر هفته خوبه
چی(چ رو خیلی محکم گفت)
امکان نداره
پدر جیسو:اهم اهم دخترم یکم هیجان زدست اخر هفته خوبه
مادر جیهوپ:خب عروس گلم فردا اماده باش که باهم بریم لباس عروس امتحان کنی
بله خانم جونگ
مادر جیهوپ: خانم جونگ نه منو مادر صدا کن
خدایا من چجوری به این زنیکه بگم مادر
پارت بعد در پیج
@taennie_love
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#jisoo
دیدم یکی زنگ در رو میزنه
قلبم اومد تو دهنم فک کردم که اومدن
بعد دیدم که جنی هست
جنی تویی بیا داخل (با قیافه خیلی غمگین گفت)
جنی:آییییی جیسو من بیا تو بقلم
اخه چرا حتما من باید ازدواج کنم
خب بابام خونشو بفروشه
جنی:نمیدونم
# یک_ساعت_بعد
رزی و لیسا اومدن
داشتیم اماده میشدیم
من که فقط یه لباس ساده پوشیدم (عکس میزارم)
چون میخواستم به مامان بابام بفهمونم که دارم با زور شما میرم و خوشحال نیستم
بعد نیم ساعت اومدن
زنگ در رو زدن
مامان برو در رو باز کن
مامان جیسو:دخترم رسمه که خود عروس در رو باز کنه
مامان!انتظار داری من درو باز کنم به زور منو میخواین شوهر بدین قبوله اما انتظار اینو نداشته باشین
مامان جیسو:دخترم برو در رو بازکن حرف نباشه
شاید تو این دنیا ببخشمتون اما توی اون دنیا هرگز
رفتم در رو باز کنم دخترا هم پیشم بودن
وقتی قیافه اون پسره رو دیدم اعصبانی شدم
جیهوپ:سلام
اومدم که یه حرف بندازم بهش که جنی دستمو محکم گرفت
رفتن داخل و کلی حرف زدن
خواستگاری کردن و حلقه هارو کردن تو دستمون
وقتی به حلقه نگاه میکردم حالم بد میشد
چشمام پره اشک شده بود
مامان جیسو: مبارکمون باشه (با کلی خوشحالی اینو گفت)
خب حالا بخاطر این روز خوب دخترم برو قهوه درست کن
خدایا یعنی مامانم انقدر دوست داشت من ازدواج کنم
رفتم که قهوه درست کنم دخترا هم اومدن
رزی بقلم کرد تو بقلش گریه کردم
قهوه ها اماده شد و بردم خوردن و.......
پدر جیسو:خب بچه ها کی ازدواج کنن
پدر جیهوپ:اخر هفته خوبه
چی(چ رو خیلی محکم گفت)
امکان نداره
پدر جیسو:اهم اهم دخترم یکم هیجان زدست اخر هفته خوبه
مادر جیهوپ:خب عروس گلم فردا اماده باش که باهم بریم لباس عروس امتحان کنی
بله خانم جونگ
مادر جیهوپ: خانم جونگ نه منو مادر صدا کن
خدایا من چجوری به این زنیکه بگم مادر
پارت بعد در پیج
@taennie_love
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۸.۹k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.