رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ۳ ¤
________________________________________
این یوپ : خب باید یکمی تنبیه بشی
من میزنم تو میشمری
آماندا : توروخدا بزار من برم
این یوپ : خفه شووووو
بشمر
+ ۱
۴
۹
۷۰
۹۰
۱۸۰
۲۰۰
دیگه داشتم بیهوش میشدم که یه میله داغ شده رو آورد و گذاشت روی ساعد دستم
دستامو باز کرد و افتادم زمین
اونم از اتاق رفت بیرون و در و قفل کرد
بعدشم سیاهی مطلق
وقتی که بلند شدم توی یه اتاق دیگه و روی تخت بودم خواستم بلند بشم که بدنم تیر خیلی بدی کشید
دستم میسوخت و تاور زده بود
لباسم و دادم بالا و با زخم های خیلی عمیق و وحشتناک مواجه شدم
با خودم پماد آورده بودم و رفتم سمت ساکم و برداشتمش و نشستم روی تخت و داشتم میزدم که یهو در با هجوم باز شد و قیافه این یوپ توی چارچوب در معلوم شد
اومد سمتم و پماد از دستم گرفت و نشست روی تخت و آروم آروم پماد رو روی زخمام میزد سوزش خیلی بدی داشت
این یوپ : موهات چقدر بلنده چجوری اینا رو نگه داشتی
آماندا : آییییی
این یوپ : چی شد
آماندا : توروخدا یواش بزن میسوزه
این یوپ : باشه
هه خودش باعث دردم شده بود و الان داره به زخمام پماد میزنه
این یوپ : تموم شد
برو به دست و روت یه آب بزن بیا تو اتاقم تا بهت قوانین رو بگم
آماندا : آرتمیس کجاس
این یوپ : تو اتاقش
آماندا : اوهوم
برو میام الان
" اتاق این یوپ "
این یوپ : اومدی
آماندا : بگو
این یوپ : خب
۱ - از این به بعد کلا به من میگی ارباب
۲ - تو میشی خدمتکار شخصی من یعنی همه کار های منو انجام میدی
۳ - از ساعت ۶ صبح تا ۱۲ شب کار میکنید ولی تو کلا با منی
۴ - باید دستپختت عالی باشه وگرنه تنبیه میشی
آماندا: من چهار سال تو رستوران سرآشپز بودم
این یوپ : اوهوم خوبه
۵ - با خدمتکار ها بحث نمیکنی چون یکیشون هست با آدمای جدید خوب نیست ولی تو کاری به کاریش نداشته باش
۶ - پنج شنبه ها استراحت دارید یعنی پنج شنبه ها خدمتکار های دیگه ای میان و خدمتکار های همیشگی میرن ولی تو نمیری و همین جا میمونی چون تو خدمتکار نیستی تو برده منی
میتونی بری
دیگه بغضم گرفته بود
من برده اون بودم
چرا آخه
چرا من باید پاسوز اشتباه پدرم بشم
مامان جونم کجایی که ببینی دخترت چی به سرش اومده
چرا الان من پیش تو نیستم
الان من با این بچه توی شکمم چه گهی بخورم
داشتم میرفتم سمت اتاقم که یهو صدای عربده آب به گوشم رسید رفتم سمت پله ها و با قیافه اونوو مواجه شدم!
اون اینجا چیکار میکرد
لابد اومده دنبال من
اونوو : آمانداااا
زود بیا پایین
این یوپ : ای اینجا چیکار میکنه چرا اومده دنبال تو؟
آماندا : یه شب..........
________________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ۳ ¤
________________________________________
این یوپ : خب باید یکمی تنبیه بشی
من میزنم تو میشمری
آماندا : توروخدا بزار من برم
این یوپ : خفه شووووو
بشمر
+ ۱
۴
۹
۷۰
۹۰
۱۸۰
۲۰۰
دیگه داشتم بیهوش میشدم که یه میله داغ شده رو آورد و گذاشت روی ساعد دستم
دستامو باز کرد و افتادم زمین
اونم از اتاق رفت بیرون و در و قفل کرد
بعدشم سیاهی مطلق
وقتی که بلند شدم توی یه اتاق دیگه و روی تخت بودم خواستم بلند بشم که بدنم تیر خیلی بدی کشید
دستم میسوخت و تاور زده بود
لباسم و دادم بالا و با زخم های خیلی عمیق و وحشتناک مواجه شدم
با خودم پماد آورده بودم و رفتم سمت ساکم و برداشتمش و نشستم روی تخت و داشتم میزدم که یهو در با هجوم باز شد و قیافه این یوپ توی چارچوب در معلوم شد
اومد سمتم و پماد از دستم گرفت و نشست روی تخت و آروم آروم پماد رو روی زخمام میزد سوزش خیلی بدی داشت
این یوپ : موهات چقدر بلنده چجوری اینا رو نگه داشتی
آماندا : آییییی
این یوپ : چی شد
آماندا : توروخدا یواش بزن میسوزه
این یوپ : باشه
هه خودش باعث دردم شده بود و الان داره به زخمام پماد میزنه
این یوپ : تموم شد
برو به دست و روت یه آب بزن بیا تو اتاقم تا بهت قوانین رو بگم
آماندا : آرتمیس کجاس
این یوپ : تو اتاقش
آماندا : اوهوم
برو میام الان
" اتاق این یوپ "
این یوپ : اومدی
آماندا : بگو
این یوپ : خب
۱ - از این به بعد کلا به من میگی ارباب
۲ - تو میشی خدمتکار شخصی من یعنی همه کار های منو انجام میدی
۳ - از ساعت ۶ صبح تا ۱۲ شب کار میکنید ولی تو کلا با منی
۴ - باید دستپختت عالی باشه وگرنه تنبیه میشی
آماندا: من چهار سال تو رستوران سرآشپز بودم
این یوپ : اوهوم خوبه
۵ - با خدمتکار ها بحث نمیکنی چون یکیشون هست با آدمای جدید خوب نیست ولی تو کاری به کاریش نداشته باش
۶ - پنج شنبه ها استراحت دارید یعنی پنج شنبه ها خدمتکار های دیگه ای میان و خدمتکار های همیشگی میرن ولی تو نمیری و همین جا میمونی چون تو خدمتکار نیستی تو برده منی
میتونی بری
دیگه بغضم گرفته بود
من برده اون بودم
چرا آخه
چرا من باید پاسوز اشتباه پدرم بشم
مامان جونم کجایی که ببینی دخترت چی به سرش اومده
چرا الان من پیش تو نیستم
الان من با این بچه توی شکمم چه گهی بخورم
داشتم میرفتم سمت اتاقم که یهو صدای عربده آب به گوشم رسید رفتم سمت پله ها و با قیافه اونوو مواجه شدم!
اون اینجا چیکار میکرد
لابد اومده دنبال من
اونوو : آمانداااا
زود بیا پایین
این یوپ : ای اینجا چیکار میکنه چرا اومده دنبال تو؟
آماندا : یه شب..........
________________________________________
۳.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.