دردها از من می خوانند.
دردها از من می خوانند.
بغض,
مرا بر بلندای آه سوزان,
تمام میکند.
یک گام, فرو میروم در خویش,
غرق می شوم.
کمک,
کمک,
یک زن, دست و پا می زند در گمشده ی خویش.
ضجه های نفس های پایانی زن,
در گوش زمان,
تهوع آور است.
یک زن,جان میکند در ازدحام بودن و نبودنش.
اکبر توفیق ریحانی
بغض,
مرا بر بلندای آه سوزان,
تمام میکند.
یک گام, فرو میروم در خویش,
غرق می شوم.
کمک,
کمک,
یک زن, دست و پا می زند در گمشده ی خویش.
ضجه های نفس های پایانی زن,
در گوش زمان,
تهوع آور است.
یک زن,جان میکند در ازدحام بودن و نبودنش.
اکبر توفیق ریحانی
۵۱۷
۲۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.