عشق زخمی
part ⁹
وقتی درو بست داد زد:به چه حقییی روشش دست بلند کردییی
ات:..به خدا من کاری نکردمم(با گریه)
یونگی:اینقدر الکی گریه نکن
چرا زدیش ها؟
میدونی من روی اون حساسم!
نزدکیم اومد و دستشو روی گونم گذاشت:حیفه که هیچ ردی روش نیست.
با سیلی که بهم زد سرمو پایین انداختم و اروم گریه میکردم که صدای کسی رو از پشت در شنیدیم.
نارا:خوب بود مامانی؟
یومی:اره دختر عزیزم عالی بودی
یونگی تعجب کرده بود که زنگ تلفن یومی به صدا در اومد و اونم سریع جواب داد.
یومی:الو
جونگکیونگ:چی شد؟
یومی:همه چی خوب پیش رفت
جونگکیونگ:مطمئنی میتونی کاری کنی باهام ازدواج کنه؟
یومی:خیالت راحت دختر و بعد قطع کرد.
یونگی رفت و روی صندلی که توی اتاق بود نشست.
شاید خودشم تازه به خواهرش شناخت کافی پیدا کرده بود!
بدون هیچ حرفی فقط توی فکر بود!
بعد از چند دقیقه سمتم اومدو محکم دستمو گرفتو از اتاق برد بیرون!
ادامه دارد....
وقتی درو بست داد زد:به چه حقییی روشش دست بلند کردییی
ات:..به خدا من کاری نکردمم(با گریه)
یونگی:اینقدر الکی گریه نکن
چرا زدیش ها؟
میدونی من روی اون حساسم!
نزدکیم اومد و دستشو روی گونم گذاشت:حیفه که هیچ ردی روش نیست.
با سیلی که بهم زد سرمو پایین انداختم و اروم گریه میکردم که صدای کسی رو از پشت در شنیدیم.
نارا:خوب بود مامانی؟
یومی:اره دختر عزیزم عالی بودی
یونگی تعجب کرده بود که زنگ تلفن یومی به صدا در اومد و اونم سریع جواب داد.
یومی:الو
جونگکیونگ:چی شد؟
یومی:همه چی خوب پیش رفت
جونگکیونگ:مطمئنی میتونی کاری کنی باهام ازدواج کنه؟
یومی:خیالت راحت دختر و بعد قطع کرد.
یونگی رفت و روی صندلی که توی اتاق بود نشست.
شاید خودشم تازه به خواهرش شناخت کافی پیدا کرده بود!
بدون هیچ حرفی فقط توی فکر بود!
بعد از چند دقیقه سمتم اومدو محکم دستمو گرفتو از اتاق برد بیرون!
ادامه دارد....
۴۵.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.