سرنوشت نفرین شده...
پارت 32
هنوزم نفهمیدم چرا دلم شور میزد و چرا یهویی اونقدر ترسیدم ولی هرچی که بود نتیجش بد بود...
نباید میرفتم اتاق کوک
روز بعد
ویو کوک
در زده شد و لوئیس برگه به دست وارد شد
چه برایمان آورده ای مارکو
با نگاهی شیطانی گفت
L تمام آن چیزی را که درخواست کرده بودید😈
سر در نمیارم🤡
بشین بگو
L کللللل زندگی نامه لارا بهت میدم بعدا بخون
اووو حله دمت گرم
Lخواهش میکنم
ویو لارا
امروز باید میرفتیم عمارت پدر کوک همون عمارتی که اول رفته بودم و خیلی باشکوه بود. چون دوستاشون هم دعوت بودن لوئیس بهم گفت میتونم به عنوان یه دوست توش شرکت کنم
استایل خاصی نداشتم. یه تی شرت سیاه لانگ بود که طرحی نداشت با یه شلوار کارگو
موهامم از بالا بسته بودم
بالاخره رسیدیم و با ماشین وارد حیاط عمارت شدیم
کوک سوار ماشین خودش بود ولی من و لوئیس سوار یه ماشین دیگه بودیم
لوئیس خیلی پایس تو ماشین کلی چرت و پرت گفتیم و پاره شدیم
از ماشین پیاده شدیم. سوییچ هارو دادن خدمتکارا ماشینارو ببرن پارکینگ و وارد شدیم.
رفتیم سالنی که مهمونا توش بودن .خیلیییی شلوغ بود ولی وقتی بزرگ خاندان یعنی پدر بزرگ کوک نگاشو داد به کوک، سرو صدا متوقف شد و نگاه بقیه هم اومد رومون
(علامت پدر بزرگ کوکJ)
J کوووک! دلم برات تنگ شده بود مرد
خوشحالم از دیدارتون
نگاشو داد به لوئیس
Jاوووو لوئیس چقد بزرگ شدی
خندید و ادامه داد
J با بقیه کمکی در ارتباط بودم اما با تو اصلااا
Lاین از کوتاهی منه
Jنه نه تقصیر منه سر نزدم
پیر مرد خیلییی شیک و سر زنده ای بود
نمیدونم چرا کوک و لوئیس باهاش رسمی حرف میزدن
بعد اونا نگاهش اومد رو من.
یه قطره عرق از پیشونیم افتاد
الان من چی بگم؟ چقدر استرس داشتم اون موقع
یه لبخند خیلیییی گشاد و ملیح صورتمو در اغوش گرفت
سرتا پامو نگا کردو گفت
J دخترم اسم تو چیه
لحنش گرم بود. یکم از استرسم کم شد
-م...من لارا هستم. کیم لارا
J عاااا فک نکنمم...لارا کره ای باشه درسته؟
بله...در واقع مادرم از یه کشور دیگه بود
J اوو جالبه...بیا بشین حس میکنم داستان زندگیت شنیدن داره
با دست به صندلی کناریش اشاره کرد و همه جا خوردن
یه نفر از بین جمع گفت
؟ پدربزرگ بسه این یکی از دوستای کوک و لوئیسه چرا باید کنار شما بشینه در شأن شما نیست...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
من دیشب نوشتم ولی گیج بودم فک کردم گذاشتم ولی در واقع فقط نوشته بودم😂💔
هنوزم نفهمیدم چرا دلم شور میزد و چرا یهویی اونقدر ترسیدم ولی هرچی که بود نتیجش بد بود...
نباید میرفتم اتاق کوک
روز بعد
ویو کوک
در زده شد و لوئیس برگه به دست وارد شد
چه برایمان آورده ای مارکو
با نگاهی شیطانی گفت
L تمام آن چیزی را که درخواست کرده بودید😈
سر در نمیارم🤡
بشین بگو
L کللللل زندگی نامه لارا بهت میدم بعدا بخون
اووو حله دمت گرم
Lخواهش میکنم
ویو لارا
امروز باید میرفتیم عمارت پدر کوک همون عمارتی که اول رفته بودم و خیلی باشکوه بود. چون دوستاشون هم دعوت بودن لوئیس بهم گفت میتونم به عنوان یه دوست توش شرکت کنم
استایل خاصی نداشتم. یه تی شرت سیاه لانگ بود که طرحی نداشت با یه شلوار کارگو
موهامم از بالا بسته بودم
بالاخره رسیدیم و با ماشین وارد حیاط عمارت شدیم
کوک سوار ماشین خودش بود ولی من و لوئیس سوار یه ماشین دیگه بودیم
لوئیس خیلی پایس تو ماشین کلی چرت و پرت گفتیم و پاره شدیم
از ماشین پیاده شدیم. سوییچ هارو دادن خدمتکارا ماشینارو ببرن پارکینگ و وارد شدیم.
رفتیم سالنی که مهمونا توش بودن .خیلیییی شلوغ بود ولی وقتی بزرگ خاندان یعنی پدر بزرگ کوک نگاشو داد به کوک، سرو صدا متوقف شد و نگاه بقیه هم اومد رومون
(علامت پدر بزرگ کوکJ)
J کوووک! دلم برات تنگ شده بود مرد
خوشحالم از دیدارتون
نگاشو داد به لوئیس
Jاوووو لوئیس چقد بزرگ شدی
خندید و ادامه داد
J با بقیه کمکی در ارتباط بودم اما با تو اصلااا
Lاین از کوتاهی منه
Jنه نه تقصیر منه سر نزدم
پیر مرد خیلییی شیک و سر زنده ای بود
نمیدونم چرا کوک و لوئیس باهاش رسمی حرف میزدن
بعد اونا نگاهش اومد رو من.
یه قطره عرق از پیشونیم افتاد
الان من چی بگم؟ چقدر استرس داشتم اون موقع
یه لبخند خیلیییی گشاد و ملیح صورتمو در اغوش گرفت
سرتا پامو نگا کردو گفت
J دخترم اسم تو چیه
لحنش گرم بود. یکم از استرسم کم شد
-م...من لارا هستم. کیم لارا
J عاااا فک نکنمم...لارا کره ای باشه درسته؟
بله...در واقع مادرم از یه کشور دیگه بود
J اوو جالبه...بیا بشین حس میکنم داستان زندگیت شنیدن داره
با دست به صندلی کناریش اشاره کرد و همه جا خوردن
یه نفر از بین جمع گفت
؟ پدربزرگ بسه این یکی از دوستای کوک و لوئیسه چرا باید کنار شما بشینه در شأن شما نیست...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
من دیشب نوشتم ولی گیج بودم فک کردم گذاشتم ولی در واقع فقط نوشته بودم😂💔
۳.۰k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.