پارت۱۰
پارت۱۰
☆----------------------------☆
♬اوناهاشننن!
برگشتم سمت ادمایی که میگفت. سریع رفت سمت خانواده اش پدرومادرش و تو بغلش کشید.
دوتا دختر هم کنارشون بودن. که اخم و نارضایتی تو چشماشون موج میزد
رفتم سمتشون و گل و بهشون دادم.
بعد از ¹⁵سال از امریکا برگشتن.
مادر جیمین اومد سمتم و بغلم کرد. بوسیدم
این مادر دوم جیمینِ! نامادریش از مادرش مهربون تره
هه
رفتم سمت پدر جیمین و دستمو به سمتش دراز کردم ولی طی یه حرکت ناگهانی تو بغلش کشیدم و گفت
پدرجیمین-بیا اینجا ببینم توهمونی که جیمین ازش تعریف میکرد همیشه از پشت تلفن پس
ازبغل پدرجیمین که اومدم بیرون رفتم سمت خواهراش. دستمو براشون دراز کردم. با اکراه و عصبانیت دستمو فشردن.
همینطور که با جیمین پشت سر خانواده اش میرفتیم
گوشیم زنگ خورد جواب دادم:
♣︎بله؟
کسی جواب نداد دوباره گفتم
♣︎الو؟
صدای یه زن پیچید
زن-ات؟
صدا...صدای آلما بود!
♣︎الما؟؟؟!
الما-ات...
♣︎خوبی آلما کجایی میدونی چن وقته خبری ازت ندارم
الما-م..من خوبم ات...ولی
♣︎ولی چی
از فرودگاه بیرون اومدیم
جیمین که فهمیده بود الماست خانواده اش و برد تا من راحت تر صحبت کنم باهاش
الما-ولی داداشت خوب نیس...سک..ته کرده ا..ت
♣︎چیییی!
الما-متاسفم ات
♣︎ال..ان شما کجایین ادر..س بده خودم.و میرسونم
بدو بدو رفتم سمت جیمین همینطور که آدرس و از الما گرفتم گفتم
♣︎مواظبش باش الان خودمو میرسونم
زود نشستم تو ماشین با گریه به جیمین گفتم
♣︎جیمین داداشم سکته کرده بیمارستانه تروخدا منو ببر پیشش
اینه رو صورتم تنظیم کرد و گفت
☆----------------------------☆
♬اوناهاشننن!
برگشتم سمت ادمایی که میگفت. سریع رفت سمت خانواده اش پدرومادرش و تو بغلش کشید.
دوتا دختر هم کنارشون بودن. که اخم و نارضایتی تو چشماشون موج میزد
رفتم سمتشون و گل و بهشون دادم.
بعد از ¹⁵سال از امریکا برگشتن.
مادر جیمین اومد سمتم و بغلم کرد. بوسیدم
این مادر دوم جیمینِ! نامادریش از مادرش مهربون تره
هه
رفتم سمت پدر جیمین و دستمو به سمتش دراز کردم ولی طی یه حرکت ناگهانی تو بغلش کشیدم و گفت
پدرجیمین-بیا اینجا ببینم توهمونی که جیمین ازش تعریف میکرد همیشه از پشت تلفن پس
ازبغل پدرجیمین که اومدم بیرون رفتم سمت خواهراش. دستمو براشون دراز کردم. با اکراه و عصبانیت دستمو فشردن.
همینطور که با جیمین پشت سر خانواده اش میرفتیم
گوشیم زنگ خورد جواب دادم:
♣︎بله؟
کسی جواب نداد دوباره گفتم
♣︎الو؟
صدای یه زن پیچید
زن-ات؟
صدا...صدای آلما بود!
♣︎الما؟؟؟!
الما-ات...
♣︎خوبی آلما کجایی میدونی چن وقته خبری ازت ندارم
الما-م..من خوبم ات...ولی
♣︎ولی چی
از فرودگاه بیرون اومدیم
جیمین که فهمیده بود الماست خانواده اش و برد تا من راحت تر صحبت کنم باهاش
الما-ولی داداشت خوب نیس...سک..ته کرده ا..ت
♣︎چیییی!
الما-متاسفم ات
♣︎ال..ان شما کجایین ادر..س بده خودم.و میرسونم
بدو بدو رفتم سمت جیمین همینطور که آدرس و از الما گرفتم گفتم
♣︎مواظبش باش الان خودمو میرسونم
زود نشستم تو ماشین با گریه به جیمین گفتم
♣︎جیمین داداشم سکته کرده بیمارستانه تروخدا منو ببر پیشش
اینه رو صورتم تنظیم کرد و گفت
۱۲.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.