عشق جانم
پارت اول
( خوب من چون عکس نداشتم اینو دوباره گذاشتم لطفاً گذارشم)
از زبان راوی: جشن برگزار موسیقی پخش شد همه درحال رقص بودند قصر پادشاهی روسیه در جشن و شادی بودن
( وقتی زیاد آناستازیا ببینی😂🤣)
به غیر از دو نفر فئودور پادشاه سرزمین و
یک رعیت به نام نیکولای
نیکولای بخاطر اینکه همیشه تنها بود داشت باغ رو تمیز میکرد و فئودور بخاطر اون رعیت که الان کنارش نبود اون عاشق نیکولای شده بود اما حالا تنها روی تخت پادشاهی نشسته بود و داشت دختر هایی که میخواستن کنارش باشن رو از خودش دور میکرد جشن تموم شد همه رفتن فئودور رفت لباس مبدل پوشید و صورتش رو پوشند و بعد رفت توی باغ پشتی عمارت و نیکولای رو دید فرشته ی خوشگلش داشت آهنگ میخوند:
برو نمیکنم هیچ وقت تلافی 🤚
گرفته گریت برا چی 😭
برو تعارف نداریم 😊
اون آقازاده هست 🤵
و من یه سرباز فراری🙂
بیبی لج نکن دنیا همینه🌆
بعضی وقتا ردیفه🌈
بعضی وقتا کثیفه💔
برو برسی به رویات یه روز 🌠
نری من خودم میرم از پیشت🚶
دنیا شبیه فیلم و کلیشه🎥
دستش رو بگیر و لم پس نده🤝
اگه دلت تنگ شد برام ❤️🩹
چشماتو ببند و فرض کن من اونم🥺
چشماتو ببند کنارتم هنوز 🥲
چشماتو ببند باز شعرم و بخون💔
فئودور رفت کنارش نشست نیکولای نشناختش
- سلام
+ سلام بفرمایید
- من از کارکنای جدید تو قصرم صدای آهنگ شنیدم خیلی قشنگ بود
+ ممنونم
- برای کسی داشتین میخوندین
+ آره برای یه نفر که تنهام گذاشت
- میشه توضیح بدید
+ راستش چند سال پیش من عاشق یه دختر شدم اما اون منو برای یه آدم بهتر ترک کرد بهش حق میدم من همیشه بدرد نخورم برای همین هم همیشه تنهام
فئودور بلند شد و دستش رو دراز کرد
- بهم افتخار یه رقص میدید
+ چی
- خواهش میکنم
+ ب.. باشه
دستش رو گرفت و بلند شدن دست هم دیگر رو گرفتن و چرخیدن و رقصیدن
یک ساعت گذشت که رقصشون تموم شد
- چطور بود
+ عالی بود ازتون ممنونم ولی من هنوز اسم شما رو نمی دونم
فئودور خنده ای کرد و اون شال رو از رو صورتش برداشت
نیکولای شوکه شد
- چی شده فسقلی
+ا..ا.. ارباب
- هیس کوچولو وقتشه با خودم ببرمت
و بعد......
( خوب من چون عکس نداشتم اینو دوباره گذاشتم لطفاً گذارشم)
از زبان راوی: جشن برگزار موسیقی پخش شد همه درحال رقص بودند قصر پادشاهی روسیه در جشن و شادی بودن
( وقتی زیاد آناستازیا ببینی😂🤣)
به غیر از دو نفر فئودور پادشاه سرزمین و
یک رعیت به نام نیکولای
نیکولای بخاطر اینکه همیشه تنها بود داشت باغ رو تمیز میکرد و فئودور بخاطر اون رعیت که الان کنارش نبود اون عاشق نیکولای شده بود اما حالا تنها روی تخت پادشاهی نشسته بود و داشت دختر هایی که میخواستن کنارش باشن رو از خودش دور میکرد جشن تموم شد همه رفتن فئودور رفت لباس مبدل پوشید و صورتش رو پوشند و بعد رفت توی باغ پشتی عمارت و نیکولای رو دید فرشته ی خوشگلش داشت آهنگ میخوند:
برو نمیکنم هیچ وقت تلافی 🤚
گرفته گریت برا چی 😭
برو تعارف نداریم 😊
اون آقازاده هست 🤵
و من یه سرباز فراری🙂
بیبی لج نکن دنیا همینه🌆
بعضی وقتا ردیفه🌈
بعضی وقتا کثیفه💔
برو برسی به رویات یه روز 🌠
نری من خودم میرم از پیشت🚶
دنیا شبیه فیلم و کلیشه🎥
دستش رو بگیر و لم پس نده🤝
اگه دلت تنگ شد برام ❤️🩹
چشماتو ببند و فرض کن من اونم🥺
چشماتو ببند کنارتم هنوز 🥲
چشماتو ببند باز شعرم و بخون💔
فئودور رفت کنارش نشست نیکولای نشناختش
- سلام
+ سلام بفرمایید
- من از کارکنای جدید تو قصرم صدای آهنگ شنیدم خیلی قشنگ بود
+ ممنونم
- برای کسی داشتین میخوندین
+ آره برای یه نفر که تنهام گذاشت
- میشه توضیح بدید
+ راستش چند سال پیش من عاشق یه دختر شدم اما اون منو برای یه آدم بهتر ترک کرد بهش حق میدم من همیشه بدرد نخورم برای همین هم همیشه تنهام
فئودور بلند شد و دستش رو دراز کرد
- بهم افتخار یه رقص میدید
+ چی
- خواهش میکنم
+ ب.. باشه
دستش رو گرفت و بلند شدن دست هم دیگر رو گرفتن و چرخیدن و رقصیدن
یک ساعت گذشت که رقصشون تموم شد
- چطور بود
+ عالی بود ازتون ممنونم ولی من هنوز اسم شما رو نمی دونم
فئودور خنده ای کرد و اون شال رو از رو صورتش برداشت
نیکولای شوکه شد
- چی شده فسقلی
+ا..ا.. ارباب
- هیس کوچولو وقتشه با خودم ببرمت
و بعد......
۴.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.