p⁵
به سمتشون حرکت کردی و سلامی گرم و صمیمانه دادی خانوم جئون به سمتت اومد و درکمال ناباوری تورو در آغوشش گرفت
خانوم جئون : از قبل هم زیباتر شدی عزیزکم
لبخندی تحویلش دادی و بعد جایی که از قبل برات تایین کرده بودن نشستی ناگهان چیزی یادت اومد ..
چرا نبودش؟ چرا بین اون جمع نبود؟ چرا نمیتونستی ببینش؟
خواستی برای خودت توی ذهنت دلیل بیاری که خانوم جئون زودتر واردعمل شد و شروع به حرف زدن کرد
خانوم جئون : دخترم جونگ کوک یکار یهویی و مهم براش پیش اومد گفت که امشب نمیتونه در جمعمون حضور داشته باشه
سری تکون دادی ، یعنی چکاری از زندگی آیندش براش مهم تره؟
نیم ساعت از اومدنت به سالن گذشته بود که یهو صدای زنگ در اومد مامانت خواست بلند بشه اما از اون جایی که نیم ساعت بود بی حرکت و بدون گفتن حرفی اونجا نشسته بودی تو زودتر دست به کار شدی و بلند شدی
+مامان به خودت زحمت نده من بلند میشم
به سمت در رفتی در و باز کردی و ب دست گلی بزرگ مواجه شدی مشخص بود دسته گل دست کسیه اما بخاطر بزرگیش نمیتونستی کسی که دسته گلو گرفته رو ببینی بعد از دو ثانیه توی حالت گنگ موندن دهن باز کردی و گفتی
+ جانم کاری داشتید؟
بلاخره دست گلو کنار زد و صورتیو دیدی که الان واقعا آماده مقابله باهاش نبودی اون .. اون جونگ کوک بود
خیلی سعی کردی جلوی گشاد شدن چشمات و جیغ زدنت رو بگیری
چقدر هیکلی تر شده بود
چقدر جذاب تر شده بود
پیرسینگ لبش
شلوار ، پیراهنی که آستیناشو تا آرنج بالا داده بود و بوتی که پوشیده بود همه چیزایی که پوشیده بود مشکی بودن اما به طرز غیر قابل باوری جذاب بود تا خواستی حرف بزنی با اون صدای بهشتی شروع به حرف زدن کرد
+سلام دخترم ، ببخشید دیر کردم آخه آماده کردن یه دست گل به این بزرگی کار راحتی نیست بخاطر همین معطل شدم
دخترم .. لقبی که همیشه با اون تورو صدا میزدن اسمت براش معنی ای نداشت همیشه با دخترم ، دخترکم ، دختر نازم صدات میزد اما اینا مال زمانی بود که توی رابطه بودین و الان بعد از دوسال گفتن این لقب واقعا عجیب بود
خانوم جئون : از قبل هم زیباتر شدی عزیزکم
لبخندی تحویلش دادی و بعد جایی که از قبل برات تایین کرده بودن نشستی ناگهان چیزی یادت اومد ..
چرا نبودش؟ چرا بین اون جمع نبود؟ چرا نمیتونستی ببینش؟
خواستی برای خودت توی ذهنت دلیل بیاری که خانوم جئون زودتر واردعمل شد و شروع به حرف زدن کرد
خانوم جئون : دخترم جونگ کوک یکار یهویی و مهم براش پیش اومد گفت که امشب نمیتونه در جمعمون حضور داشته باشه
سری تکون دادی ، یعنی چکاری از زندگی آیندش براش مهم تره؟
نیم ساعت از اومدنت به سالن گذشته بود که یهو صدای زنگ در اومد مامانت خواست بلند بشه اما از اون جایی که نیم ساعت بود بی حرکت و بدون گفتن حرفی اونجا نشسته بودی تو زودتر دست به کار شدی و بلند شدی
+مامان به خودت زحمت نده من بلند میشم
به سمت در رفتی در و باز کردی و ب دست گلی بزرگ مواجه شدی مشخص بود دسته گل دست کسیه اما بخاطر بزرگیش نمیتونستی کسی که دسته گلو گرفته رو ببینی بعد از دو ثانیه توی حالت گنگ موندن دهن باز کردی و گفتی
+ جانم کاری داشتید؟
بلاخره دست گلو کنار زد و صورتیو دیدی که الان واقعا آماده مقابله باهاش نبودی اون .. اون جونگ کوک بود
خیلی سعی کردی جلوی گشاد شدن چشمات و جیغ زدنت رو بگیری
چقدر هیکلی تر شده بود
چقدر جذاب تر شده بود
پیرسینگ لبش
شلوار ، پیراهنی که آستیناشو تا آرنج بالا داده بود و بوتی که پوشیده بود همه چیزایی که پوشیده بود مشکی بودن اما به طرز غیر قابل باوری جذاب بود تا خواستی حرف بزنی با اون صدای بهشتی شروع به حرف زدن کرد
+سلام دخترم ، ببخشید دیر کردم آخه آماده کردن یه دست گل به این بزرگی کار راحتی نیست بخاطر همین معطل شدم
دخترم .. لقبی که همیشه با اون تورو صدا میزدن اسمت براش معنی ای نداشت همیشه با دخترم ، دخترکم ، دختر نازم صدات میزد اما اینا مال زمانی بود که توی رابطه بودین و الان بعد از دوسال گفتن این لقب واقعا عجیب بود
۳۵۴
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.