دختری از جنس جاسوس(پارت44)
دنیل:بالاخره ترفندای ایرانیا یه جایی به درد خورد
انیا:دقیقا😂
بعد از خرید ماشین رفتن خونه و یکم بازی کامپیوتری کردن خوابیدن و از اونجایی که فرداش مدرسه تعطیل بود انیا رفت خونشون اخه مامان باباش بیرون بودن میخواست با ایکو بازی کنه
(فردا)
انیا:من میرم پیش ایکو
دامیان:کی میای
انیا:معلوم نیس
همه ی اکیپ:خدافظ
انیا:خدافظ
(خونه انیا اینا)
ایکو:سلام ابجی
انیا:سلام داداشی
اونا بعد از اینکه یکم حرف زدن و بازی مردن یهو دامیان پیام داد
پیام
سلام خوبی ایکو خوبه
انیا
سلام خوبم ایکو هم خوبه تو خوبی چیکار داشتی
دامیان
میخواستم ببینم رسیدی یا نه
انیا
اها
ایکو:باز این اشغال
انیا:خفه شو
ایکو:چرا نمیگی اون کیه
انیا:دوستمه
ایکو:کامل بگو
انیا:منظورت چیه؟؟
ایکو:ینی راحت بگو دوس پسر
انیا:خب اره وقتی دوستت جنسیت مخالف باشه بهش میگن دوس پسر یا دختر
ایکو:بازم خوبه میدونی
انیا:اصن تو چهار سالته اینا رو از کجا میدونی
ایکو:اجیم دوس پسر داشته باشه همین میشه
انیا:زدی تو گوگل اره
ایکو:خب… اره
انیا:تو نمیتونی دوستی ما رو خراب کنی
ایکو:مطمئنی دوستته
انیا:ینی چی؟
ایکو:ینی اون نامزدته
انیا:زر نزن عقل نداری اگه اون نامزدمه پس چرا تو نمیدونی
ایکو:خب بهم نگفتی
انیا:اگه نامزدم باشه الان باید جفتمون حلقه داشته باشیم
ایکو:تو به اون که دستته چی میگی
انیا:الاغ دست راسته
ایکو:حالا هرچی
یهو صدای در اومد
انیا:هیسسس
انیا:کیه
لوکا:ماییم انیا
دامیان:منم دامیان
انیا:اها
و در رو باز کرد
بکی:برا چی گوشیت سایلنت بود دو ساعته داریم زنگ میزنیم
انیا:من سایلنت نکردم
ایکو:من کردم میخواستم این پسره ی احمق مزاحم نشه
انیا:حداقل خفه شو
دنیل:مامان بابات مشکلی ندارن بیایم تو
انیا:نه بابا
همه اومدن تو و نشستن
لوکا:چرا داداشت انقدر رو دامیان حساسه
انیا:غیرتیه
مگی:معلومه اما برا چی
انیا:واسه اینکه بعضی دوستام پسرن
مگی:اها
دامیان:سلام ایکو
ایکو:خفه شو
انیا:ادم باش
ایکو:نخوام چی میشه
انیا:دوستان من برم یه بنده خدایی رو ادب کنم
دامیان:نیاز نیست
انیا رفت تو اتاق و در رو بست و ایکو رو انداخت رو تخت
انیا:ایکو ببین داری خودت رو اذیت میکنی تو نمیتونی من رو از اون پنج تا جدا کنی
ایکو:میتونم
انیا:دامیان خیلی برای من عزیزه پس به بهتره اذیتش نکنی
ایکو:میکنم خوبم میکنم
انیا:تو غلط میکنی
ایکو:من نمیزارم این رابطتون به جایی برسه
انیا:نه خیر من میخوام به اون پسر ازدواج کنم
یهو انیا در صورتی که یقه ی ایکو رو گرفته بود و ایکو میخواست به انیا مشت بزنه سرشون رو برگردوند و دامیان رو دید که از حرف انیا خشکش زده
انیا:دقیقا😂
بعد از خرید ماشین رفتن خونه و یکم بازی کامپیوتری کردن خوابیدن و از اونجایی که فرداش مدرسه تعطیل بود انیا رفت خونشون اخه مامان باباش بیرون بودن میخواست با ایکو بازی کنه
(فردا)
انیا:من میرم پیش ایکو
دامیان:کی میای
انیا:معلوم نیس
همه ی اکیپ:خدافظ
انیا:خدافظ
(خونه انیا اینا)
ایکو:سلام ابجی
انیا:سلام داداشی
اونا بعد از اینکه یکم حرف زدن و بازی مردن یهو دامیان پیام داد
پیام
سلام خوبی ایکو خوبه
انیا
سلام خوبم ایکو هم خوبه تو خوبی چیکار داشتی
دامیان
میخواستم ببینم رسیدی یا نه
انیا
اها
ایکو:باز این اشغال
انیا:خفه شو
ایکو:چرا نمیگی اون کیه
انیا:دوستمه
ایکو:کامل بگو
انیا:منظورت چیه؟؟
ایکو:ینی راحت بگو دوس پسر
انیا:خب اره وقتی دوستت جنسیت مخالف باشه بهش میگن دوس پسر یا دختر
ایکو:بازم خوبه میدونی
انیا:اصن تو چهار سالته اینا رو از کجا میدونی
ایکو:اجیم دوس پسر داشته باشه همین میشه
انیا:زدی تو گوگل اره
ایکو:خب… اره
انیا:تو نمیتونی دوستی ما رو خراب کنی
ایکو:مطمئنی دوستته
انیا:ینی چی؟
ایکو:ینی اون نامزدته
انیا:زر نزن عقل نداری اگه اون نامزدمه پس چرا تو نمیدونی
ایکو:خب بهم نگفتی
انیا:اگه نامزدم باشه الان باید جفتمون حلقه داشته باشیم
ایکو:تو به اون که دستته چی میگی
انیا:الاغ دست راسته
ایکو:حالا هرچی
یهو صدای در اومد
انیا:هیسسس
انیا:کیه
لوکا:ماییم انیا
دامیان:منم دامیان
انیا:اها
و در رو باز کرد
بکی:برا چی گوشیت سایلنت بود دو ساعته داریم زنگ میزنیم
انیا:من سایلنت نکردم
ایکو:من کردم میخواستم این پسره ی احمق مزاحم نشه
انیا:حداقل خفه شو
دنیل:مامان بابات مشکلی ندارن بیایم تو
انیا:نه بابا
همه اومدن تو و نشستن
لوکا:چرا داداشت انقدر رو دامیان حساسه
انیا:غیرتیه
مگی:معلومه اما برا چی
انیا:واسه اینکه بعضی دوستام پسرن
مگی:اها
دامیان:سلام ایکو
ایکو:خفه شو
انیا:ادم باش
ایکو:نخوام چی میشه
انیا:دوستان من برم یه بنده خدایی رو ادب کنم
دامیان:نیاز نیست
انیا رفت تو اتاق و در رو بست و ایکو رو انداخت رو تخت
انیا:ایکو ببین داری خودت رو اذیت میکنی تو نمیتونی من رو از اون پنج تا جدا کنی
ایکو:میتونم
انیا:دامیان خیلی برای من عزیزه پس به بهتره اذیتش نکنی
ایکو:میکنم خوبم میکنم
انیا:تو غلط میکنی
ایکو:من نمیزارم این رابطتون به جایی برسه
انیا:نه خیر من میخوام به اون پسر ازدواج کنم
یهو انیا در صورتی که یقه ی ایکو رو گرفته بود و ایکو میخواست به انیا مشت بزنه سرشون رو برگردوند و دامیان رو دید که از حرف انیا خشکش زده
۳.۴k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.