یه مافیا نباید عاشق شه ولی....
یه مافیا نباید عاشق شه ولی....
**علامت جیهوپ ÷اینه**
٪توهم خیلی کیوتی
÷من؟من کیوتم؟جیمین من کیوتم؟
+کیوت تر از تو ندیدم
×آره چون خودتو نديدی
+من؟وات د فا@ک نه بابا دروغ نگو
×باشه تو راست میگی
÷اینارو ول کن امشب میای بریم بیرون
٪من؟ک...کجا؟
÷کافه ی .....
٪باشه میام
÷باشه جیمین من رفتم....راستی لوسی لباست خیلی قشنگه
٪همچنین تو
÷خداحافظ
همه:خدافظ
**جیهوپ رفت و لوسی تو اتاقش از مرور اون لحظه ها ذوق میکرد ات خیلی خوشحال بود اما این خوشحالی ادامه داره؟**
ادمینتون:وقتی شب شد لوسی رفت حالا ات و جیمین تنها بودن داشتن حرف میزدن که یهو زنگ در به صدا در اومد آجوما رفت باز کنه که با چیزی که دید شکه شد...
آج: ات بیا
ات:کیه اومدم.
چیشده
آج: اونا پدر جیمین و نا مادریش با دختر عمش یونا هستن باز کنم؟
×اون عوضیا اومدن؟
+من با پدر و مادرش هیچ مشکلی ندارم ولی یونا....
×باز نکن
آج:ولی ممکنه کار مهمی داشته باشن اونا سه ساله اینجا نیومدن
+باز کن اما بهشون بگو من گفتم حد خودشونو بدونن
آج:باشه....(درو باز کرد)
پ.ج:سلام عروس گلم سلام پسرم
م خ.ج(مادر خونده ی جیمین):سلام عزیزم خوبین
×سلام برای چی اینجاینن(سرد)
یونا:سلام ددی
×یونا تا نزدمت گمشو
یونا:عه ددی اینطوری نگو
+ج..جیمین من میرم بالا پیش سوهو پدر مادر شما بشینین(بغض)
×ات صبر کن....یوناگورتو گم کن
ویو ات:وقتی این حرفو زد دیگه نتونستم بغضمو پنهون کنم و رفتم سمت اتاق سوهو بغل کردم اشکام جاری شدن سوهو داشت گریه میکرد بفتم روی تخت و نشستم بهش شیر دادم و همینطوری اشک میریختم....نکنه این مدتی که نبودم با اون بوده نکنه باهاش کاری کرده؟واسه همین بهش میگه ددی؟....سوهو داشت با نوک سینم بازی میکرد و میخندید خندشو که میدیدم همراه گریه میخندیدم تو همین حالت بودم که در باز شد...
×ات اینجایی
+برو پیش یونا جونت دارم به بچم شیر میدم
×(اومد تو)ات اون لعنتی میخواد رابطه ی مارو خراب کنه
+و تو هم جلوشو نمیگیری بخاطر اونم یه سال تموم ولم کردی خیلی ضایع نیست که دوسش داری؟
×ات ازت یه چیزی میخوام نگو نه
+بستگی داره چی باشه
**علامت جیهوپ ÷اینه**
٪توهم خیلی کیوتی
÷من؟من کیوتم؟جیمین من کیوتم؟
+کیوت تر از تو ندیدم
×آره چون خودتو نديدی
+من؟وات د فا@ک نه بابا دروغ نگو
×باشه تو راست میگی
÷اینارو ول کن امشب میای بریم بیرون
٪من؟ک...کجا؟
÷کافه ی .....
٪باشه میام
÷باشه جیمین من رفتم....راستی لوسی لباست خیلی قشنگه
٪همچنین تو
÷خداحافظ
همه:خدافظ
**جیهوپ رفت و لوسی تو اتاقش از مرور اون لحظه ها ذوق میکرد ات خیلی خوشحال بود اما این خوشحالی ادامه داره؟**
ادمینتون:وقتی شب شد لوسی رفت حالا ات و جیمین تنها بودن داشتن حرف میزدن که یهو زنگ در به صدا در اومد آجوما رفت باز کنه که با چیزی که دید شکه شد...
آج: ات بیا
ات:کیه اومدم.
چیشده
آج: اونا پدر جیمین و نا مادریش با دختر عمش یونا هستن باز کنم؟
×اون عوضیا اومدن؟
+من با پدر و مادرش هیچ مشکلی ندارم ولی یونا....
×باز نکن
آج:ولی ممکنه کار مهمی داشته باشن اونا سه ساله اینجا نیومدن
+باز کن اما بهشون بگو من گفتم حد خودشونو بدونن
آج:باشه....(درو باز کرد)
پ.ج:سلام عروس گلم سلام پسرم
م خ.ج(مادر خونده ی جیمین):سلام عزیزم خوبین
×سلام برای چی اینجاینن(سرد)
یونا:سلام ددی
×یونا تا نزدمت گمشو
یونا:عه ددی اینطوری نگو
+ج..جیمین من میرم بالا پیش سوهو پدر مادر شما بشینین(بغض)
×ات صبر کن....یوناگورتو گم کن
ویو ات:وقتی این حرفو زد دیگه نتونستم بغضمو پنهون کنم و رفتم سمت اتاق سوهو بغل کردم اشکام جاری شدن سوهو داشت گریه میکرد بفتم روی تخت و نشستم بهش شیر دادم و همینطوری اشک میریختم....نکنه این مدتی که نبودم با اون بوده نکنه باهاش کاری کرده؟واسه همین بهش میگه ددی؟....سوهو داشت با نوک سینم بازی میکرد و میخندید خندشو که میدیدم همراه گریه میخندیدم تو همین حالت بودم که در باز شد...
×ات اینجایی
+برو پیش یونا جونت دارم به بچم شیر میدم
×(اومد تو)ات اون لعنتی میخواد رابطه ی مارو خراب کنه
+و تو هم جلوشو نمیگیری بخاطر اونم یه سال تموم ولم کردی خیلی ضایع نیست که دوسش داری؟
×ات ازت یه چیزی میخوام نگو نه
+بستگی داره چی باشه
۳.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.