پارت ۶(عشق در نگاه اول ؟)
فلش بک به ساعت ۵
سریع یه دوش یه ربعه گرفتم و اومدم بیرون یه لباس مناسب پوشیدم (اسلاید ۲) فقط یه ریمل با یکم روژ لب صورتی زدم و به سمت کافه حرکت کردم روی صندلی نشستم و منتظر جیمین شدم تا خود آگاه با فکر کردن بهش لبخندی روی لبم اومد
پایان فلش بک
جیمین ساعت ۶ به کافه رسید. همین که وارد شد ا/ت براش دست تکون داد 👋
روی صندلی نشست و سفارش داد
(مکالمه ا/ت و جیمین در کافه )
ا/ت +
جیمین -
+میتونم بپرسم چند سالته ؟😁
-۲۴سالمه تو چی؟؟
+ ۲۲سال
-اهل کجایی ؟
+اهل سئولم
-من اهل دگو
+ بنظر پسر خوبی میای 😊منو به عنوان دوست قبول میکنی؟
- معلومه ☺️
از زبان جیمین : وقتی اینو گفت خیلی خوشحال شدم آخه من تا حالا دوستی نداشتم 😀
+رشته ت چیه
-فوق لیسانس تئاتر
+جدی میگی🤩 منم فوق لیسانس تئاتر دارم 🤩🤩( با صدای کمی بلند و خوشحال )
-چه تصادفی🤩
+من توی تئاتر مرکزی سئول کار میکنم
- اتفاقا منم قرار همونجا امتحان بدم تا برای سیاه لشکر انتخابی کنن🙂😕
+عه چرا سیاه لشکر مگه تو فوق لیسانس نداری ؟!
-خب اره ولی پول کافی ندارم🙂
+ واقعا میگی چه بد به هر حال خوبه تو دومین دوستمی میتونیم اونجا همو ببینیم 😥
- اره خیلی خوبه نه چرا داری گریه میکنی 😳
+ چیزی نیس یاد گذشته افتادم 😢
از زبان ا/ت
جیمین از رو صندلی بلند شد دستمو گرفت و بلندم کرد با شصتش اشکام رو از گونه هام پاک کرد بعدش بغلم کرد بغلش خیلی آرام بخش بود منم بغلش کردم👐🙂
-ا/ت
+بله؟
-الان آروم شدی ؟؟ ☺️
+اره مرسی❤️
- ولی چی باعث شده تو گریه کنی ؟
+ الان نمیخوام در موردش حرف بزنم شاید بعداً بهت گفتم 🙃
-باشه هر جور راحتی 😇
بعد دوباره بغلش کردم وقتی قهوه مون ☕️تموم شد با هم از کافه بیرون اومدیم تصمیم گرفتیم پیاده بریم جیمین تا در خونه منو همراهی کرد
-کاری نداری ؟
+ نه دیگه فردا توی سالن تئاتر میبینمت
- دیگه گریه نکنی ها باشه 😕
با لبخند سرمو تکون دادم و رفتم خونه
از زبان میسو
وای جیمین چرا اینقدر دیر کرده ساعت ۱۲ شبه الانه که برقا بره ( تو محله ای که جیمین و خواهرش زندگی میکنند چون محله فقریه ساعت ۱۲ برقا رو قطع میکنن ) ولی من میترسم که در همین حال یهو برقا رف میسو فوبیا به تاریکی داره
از زبان راوی :
یهو میسو جیغ زد خشکش زده بود و به در و دیوار نگاه میکرد که یهو زنگ در زده شد دینگ دینگ میسو دیگه اینقدر ترسیده بود یهو پاهاش سست شد و غش کرد و دوباره زنگ در زده شد دینگ دینگ
شده مث این فیلم ترسناکا
شرط
فالو ۲
لایک ۶
کامنت ۵
بچه ها اگه واقعا دوست دارید نظر بدید اگه حمایت نکنید دیگه ادامه نمیدم
سریع یه دوش یه ربعه گرفتم و اومدم بیرون یه لباس مناسب پوشیدم (اسلاید ۲) فقط یه ریمل با یکم روژ لب صورتی زدم و به سمت کافه حرکت کردم روی صندلی نشستم و منتظر جیمین شدم تا خود آگاه با فکر کردن بهش لبخندی روی لبم اومد
پایان فلش بک
جیمین ساعت ۶ به کافه رسید. همین که وارد شد ا/ت براش دست تکون داد 👋
روی صندلی نشست و سفارش داد
(مکالمه ا/ت و جیمین در کافه )
ا/ت +
جیمین -
+میتونم بپرسم چند سالته ؟😁
-۲۴سالمه تو چی؟؟
+ ۲۲سال
-اهل کجایی ؟
+اهل سئولم
-من اهل دگو
+ بنظر پسر خوبی میای 😊منو به عنوان دوست قبول میکنی؟
- معلومه ☺️
از زبان جیمین : وقتی اینو گفت خیلی خوشحال شدم آخه من تا حالا دوستی نداشتم 😀
+رشته ت چیه
-فوق لیسانس تئاتر
+جدی میگی🤩 منم فوق لیسانس تئاتر دارم 🤩🤩( با صدای کمی بلند و خوشحال )
-چه تصادفی🤩
+من توی تئاتر مرکزی سئول کار میکنم
- اتفاقا منم قرار همونجا امتحان بدم تا برای سیاه لشکر انتخابی کنن🙂😕
+عه چرا سیاه لشکر مگه تو فوق لیسانس نداری ؟!
-خب اره ولی پول کافی ندارم🙂
+ واقعا میگی چه بد به هر حال خوبه تو دومین دوستمی میتونیم اونجا همو ببینیم 😥
- اره خیلی خوبه نه چرا داری گریه میکنی 😳
+ چیزی نیس یاد گذشته افتادم 😢
از زبان ا/ت
جیمین از رو صندلی بلند شد دستمو گرفت و بلندم کرد با شصتش اشکام رو از گونه هام پاک کرد بعدش بغلم کرد بغلش خیلی آرام بخش بود منم بغلش کردم👐🙂
-ا/ت
+بله؟
-الان آروم شدی ؟؟ ☺️
+اره مرسی❤️
- ولی چی باعث شده تو گریه کنی ؟
+ الان نمیخوام در موردش حرف بزنم شاید بعداً بهت گفتم 🙃
-باشه هر جور راحتی 😇
بعد دوباره بغلش کردم وقتی قهوه مون ☕️تموم شد با هم از کافه بیرون اومدیم تصمیم گرفتیم پیاده بریم جیمین تا در خونه منو همراهی کرد
-کاری نداری ؟
+ نه دیگه فردا توی سالن تئاتر میبینمت
- دیگه گریه نکنی ها باشه 😕
با لبخند سرمو تکون دادم و رفتم خونه
از زبان میسو
وای جیمین چرا اینقدر دیر کرده ساعت ۱۲ شبه الانه که برقا بره ( تو محله ای که جیمین و خواهرش زندگی میکنند چون محله فقریه ساعت ۱۲ برقا رو قطع میکنن ) ولی من میترسم که در همین حال یهو برقا رف میسو فوبیا به تاریکی داره
از زبان راوی :
یهو میسو جیغ زد خشکش زده بود و به در و دیوار نگاه میکرد که یهو زنگ در زده شد دینگ دینگ میسو دیگه اینقدر ترسیده بود یهو پاهاش سست شد و غش کرد و دوباره زنگ در زده شد دینگ دینگ
شده مث این فیلم ترسناکا
شرط
فالو ۲
لایک ۶
کامنت ۵
بچه ها اگه واقعا دوست دارید نظر بدید اگه حمایت نکنید دیگه ادامه نمیدم
۴.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.