Part96
#Part96
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ بازم بشه بازم این کار رو میکنم من نمیزارم هیچ مذکری بهت نزدیک بشه، من به خاطر تو همه چیزمو دادم به خاطرت رفتم داخل دهن شیر برگشتم به خاطر تو زندگیم رو ساختم، من نمیخواستم اینجوری بشه فهمیدی اون خواستگار سمجت همه چیز رو خراب کرد مجبور شدم بگم باهات بودم تا تو نری سمتش تو و اون افکار احمقانت که فکر میکردی اگه با اون یارو ازدواج کنی من از زندگیت کنار میکشم، یه لحظه اختیارم رو از دست دادم و من احمق اون اس ام اس رو بهت دادم و تو با اون خودکشی احمقانت همه ی برنامه های من رو به گند کشیدی، من میخواستم بهت خیلی نامحسوس نزدیک بشم میخواستم اروم تو وجودت نفوذ کنم و بعد از یه مدت بهت بگم که همه ی اینا کار من بوده ولی تو تمام برنامه های من رو...
با صدای پای گارسون ها سکوت کرد ولی انقدر عصبی بود رگ روی پیشونیش زده بود بیرون
انقدر قیافش ترسناک شده بود و یه جوری محکم با من حرف میزد میترسیدم حرفی بزنم کاری کنه
گارسونها اومدند و غذاها رو روی میز گذاشتند
فکر کنم اونها هم متوجه جو متشنج بین ما شدند
ولی من هیچی به روی مبارکم نیاوردم
ترسی که بهم وارد کرده بود رو کنترل کردم
به هرحال بلایی که سرم لازم بود ، رو اورده بود! بالاتر از سیاهی هم رنگی نیست
_ خوب که چی؟ به توچه که من میخواستم چیکار کنم؟ میدونی با هر حرفت بیشتر ازت بدم میاد؟ میدونی حالم ازت بهم میخوره؟ ببین یه کاری میکنیم من خیلی راحت میرم ترمیم میکنم، سعی میکنم این ٣ سال رو یادم بره فقط دیگه نمیخوام ببینمت، انقدر هم حرص و جوش نخور و...
نتونست ساکت بمونه
_ خفه شو نمی تونم بدون تو وگرنه...
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ بازم بشه بازم این کار رو میکنم من نمیزارم هیچ مذکری بهت نزدیک بشه، من به خاطر تو همه چیزمو دادم به خاطرت رفتم داخل دهن شیر برگشتم به خاطر تو زندگیم رو ساختم، من نمیخواستم اینجوری بشه فهمیدی اون خواستگار سمجت همه چیز رو خراب کرد مجبور شدم بگم باهات بودم تا تو نری سمتش تو و اون افکار احمقانت که فکر میکردی اگه با اون یارو ازدواج کنی من از زندگیت کنار میکشم، یه لحظه اختیارم رو از دست دادم و من احمق اون اس ام اس رو بهت دادم و تو با اون خودکشی احمقانت همه ی برنامه های من رو به گند کشیدی، من میخواستم بهت خیلی نامحسوس نزدیک بشم میخواستم اروم تو وجودت نفوذ کنم و بعد از یه مدت بهت بگم که همه ی اینا کار من بوده ولی تو تمام برنامه های من رو...
با صدای پای گارسون ها سکوت کرد ولی انقدر عصبی بود رگ روی پیشونیش زده بود بیرون
انقدر قیافش ترسناک شده بود و یه جوری محکم با من حرف میزد میترسیدم حرفی بزنم کاری کنه
گارسونها اومدند و غذاها رو روی میز گذاشتند
فکر کنم اونها هم متوجه جو متشنج بین ما شدند
ولی من هیچی به روی مبارکم نیاوردم
ترسی که بهم وارد کرده بود رو کنترل کردم
به هرحال بلایی که سرم لازم بود ، رو اورده بود! بالاتر از سیاهی هم رنگی نیست
_ خوب که چی؟ به توچه که من میخواستم چیکار کنم؟ میدونی با هر حرفت بیشتر ازت بدم میاد؟ میدونی حالم ازت بهم میخوره؟ ببین یه کاری میکنیم من خیلی راحت میرم ترمیم میکنم، سعی میکنم این ٣ سال رو یادم بره فقط دیگه نمیخوام ببینمت، انقدر هم حرص و جوش نخور و...
نتونست ساکت بمونه
_ خفه شو نمی تونم بدون تو وگرنه...
۶.۵k
۲۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.