رمان جونگوک من نفهمیدم چی شد پارت 3
سلامم برگشتم با پارت سه رمان جونگوک این قراره خیلی خفن بشه لایک و دنبال فراموش نشه بریم شروع🦄👈.
از زبون تو :همینجوری داشتم فکر میکردم که یهو یکی بهم نزدیک شد نمیتونستم قیافشو ببینم چون ماسک داشت اون کم کم دستشو بهم نزدیک کرد مثل قبل اون میخواست منو ببو. س. ه اول سعی میکردم مقاومت کنم اما نمیشد اون بلاخره منو بوسید (توی فکر تو:آه اولین بوسمو ازم گرفت😂) من خشکم زده بود نمیدونستم باید چیکار کنم اون داشت به لباسم نزدیک میشد ما من دستم بسته بود و نمیدونستم چیکار کنم. همینجوری داشتم مقاومت میکردم که یهو یه صدایی اومد اونم رفت وقتی دقت کردم دیدم اون با یه نفر دیگه بود بنظر میومد اونم همینه خودشه، (از زبون راوی:) 1 ساعت گذشت تو بالاخره تونستی دستتو باز کنی. (از زبون ا/ت) : وای اون دستمو خیلی سفت بسته بود تمام دستم خونی بود و
درد میکرد بالاخره از اونجا خارج شدم اما نتونستم مشروبارو پیدا کنم، نمیدونستم باید چیکار کنم من کاملا دیوونه شده بودم(رد دارده بودی) 😂). رفتم به مغازه و نصف اون مشروبایی رو که با پول خودم خرد
خریده بودم تحویل دادم و باری بقیه هم گفتم نتونستم جورش کنم هرکاری بگید میکنم فقط اخراجم نکنید(از زبون مدیر فروشگاه) : اگه کاری که میگم بکنی میذارم بمونی اگر نکنی اخراجی و مجبوری کل خصارت رو برگردونی پس میری زندان. (نشانه، ا/ت:+... نشانه رییست:$) :$تو باید با پسر من ازدواج کنی
+چی اما من نمیتونم اینکارو کنم
$اگه نمیتونی اخراجی برو
+نه نه نه وایسید فکر کنم فردا میگم
$باشه هرجور راحتی
(از زبون ا/ت) :من کاملا گیج شده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم من واقعا از اون پسر جونگوک بدم میاد(ادمین:عزیزم شما غلط میکنی از بانی بدت میاد😂🤣) اما لاخاره من مجبورم قبول کنم وگرنه میرم زندان و آخراج میشم. (از زبون راوی) :یکم گذشت (از زبون ا/ت) :وای یعنی ازین بدشانس ترم میشه امروز تولدم بود و 18 سالم شد، اونوقت نه تولدم رو نگرفتم که هیچ این گندم خورد تو زندگیم، فقط میخوام آخرین آرزومون برآورده کنم اونم اینه که چون 18 سالم شده دیگه میتونم برم کلوپ پس دلم میخواد تجربش کنم (از زبون راوی) :چند ساعت گذشت ساعت شده بود 11 شب شده بود و توهم یک لباس سک. س. ی پوشیده بودی یکم آرایش کردی تا بری کلوپ (از زبون ا/ت) :اه چه لباس تنگی حتی یه لباس راحتم ندارم، ولی حالا مهم نیست، رفتم یه اسنپ گرفتم و رفتم به کلوپ(ادمین:حالا نمیدونم چه کلوپی گلی باحاله اسم کلوپ مهم نی) وقتی که وارد شدم همه پسرا محوم شده بودن آخه من به مامانم رفته بودم و تنها خوبیم این بود که خیلی خوشگل بودم، همه دلشون میخواست با من باشم اما من میخواستم با یکی که خیلی خفن باشه باشم ما هیچکدوم اونا خفن نبودم، همونجوری نشسته بودم اونجا که یهو یکی اومد کنارم و به زور منو برد تو یه جایی که هیشکی نبود(الیته تو همون کلوپ) اونجا یه تخت بود منو انداخت رو تخت یهو منو بوس. ی. د داشت لبامو می خورد، جوری داشت لبامو میخورد که نمیتونستم نفس بکشم کم کم دکمه های لباسمو باز کرد و.......
آنچه خواهید خوند.:
نمیدونم چی شد
آخ بازم گند خورد تو زندگیم
باورم نمیشه
امکان نداره....
بچه ها پارت بعد هم بزودی قرار میگیره
پارت بعد قراره خیلی هات و تعجب آور باشه
منتظر پارت بعد باشی (امشب میزارم) بایی❤️❤️💗💗
از زبون تو :همینجوری داشتم فکر میکردم که یهو یکی بهم نزدیک شد نمیتونستم قیافشو ببینم چون ماسک داشت اون کم کم دستشو بهم نزدیک کرد مثل قبل اون میخواست منو ببو. س. ه اول سعی میکردم مقاومت کنم اما نمیشد اون بلاخره منو بوسید (توی فکر تو:آه اولین بوسمو ازم گرفت😂) من خشکم زده بود نمیدونستم باید چیکار کنم اون داشت به لباسم نزدیک میشد ما من دستم بسته بود و نمیدونستم چیکار کنم. همینجوری داشتم مقاومت میکردم که یهو یه صدایی اومد اونم رفت وقتی دقت کردم دیدم اون با یه نفر دیگه بود بنظر میومد اونم همینه خودشه، (از زبون راوی:) 1 ساعت گذشت تو بالاخره تونستی دستتو باز کنی. (از زبون ا/ت) : وای اون دستمو خیلی سفت بسته بود تمام دستم خونی بود و
درد میکرد بالاخره از اونجا خارج شدم اما نتونستم مشروبارو پیدا کنم، نمیدونستم باید چیکار کنم من کاملا دیوونه شده بودم(رد دارده بودی) 😂). رفتم به مغازه و نصف اون مشروبایی رو که با پول خودم خرد
خریده بودم تحویل دادم و باری بقیه هم گفتم نتونستم جورش کنم هرکاری بگید میکنم فقط اخراجم نکنید(از زبون مدیر فروشگاه) : اگه کاری که میگم بکنی میذارم بمونی اگر نکنی اخراجی و مجبوری کل خصارت رو برگردونی پس میری زندان. (نشانه، ا/ت:+... نشانه رییست:$) :$تو باید با پسر من ازدواج کنی
+چی اما من نمیتونم اینکارو کنم
$اگه نمیتونی اخراجی برو
+نه نه نه وایسید فکر کنم فردا میگم
$باشه هرجور راحتی
(از زبون ا/ت) :من کاملا گیج شده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم من واقعا از اون پسر جونگوک بدم میاد(ادمین:عزیزم شما غلط میکنی از بانی بدت میاد😂🤣) اما لاخاره من مجبورم قبول کنم وگرنه میرم زندان و آخراج میشم. (از زبون راوی) :یکم گذشت (از زبون ا/ت) :وای یعنی ازین بدشانس ترم میشه امروز تولدم بود و 18 سالم شد، اونوقت نه تولدم رو نگرفتم که هیچ این گندم خورد تو زندگیم، فقط میخوام آخرین آرزومون برآورده کنم اونم اینه که چون 18 سالم شده دیگه میتونم برم کلوپ پس دلم میخواد تجربش کنم (از زبون راوی) :چند ساعت گذشت ساعت شده بود 11 شب شده بود و توهم یک لباس سک. س. ی پوشیده بودی یکم آرایش کردی تا بری کلوپ (از زبون ا/ت) :اه چه لباس تنگی حتی یه لباس راحتم ندارم، ولی حالا مهم نیست، رفتم یه اسنپ گرفتم و رفتم به کلوپ(ادمین:حالا نمیدونم چه کلوپی گلی باحاله اسم کلوپ مهم نی) وقتی که وارد شدم همه پسرا محوم شده بودن آخه من به مامانم رفته بودم و تنها خوبیم این بود که خیلی خوشگل بودم، همه دلشون میخواست با من باشم اما من میخواستم با یکی که خیلی خفن باشه باشم ما هیچکدوم اونا خفن نبودم، همونجوری نشسته بودم اونجا که یهو یکی اومد کنارم و به زور منو برد تو یه جایی که هیشکی نبود(الیته تو همون کلوپ) اونجا یه تخت بود منو انداخت رو تخت یهو منو بوس. ی. د داشت لبامو می خورد، جوری داشت لبامو میخورد که نمیتونستم نفس بکشم کم کم دکمه های لباسمو باز کرد و.......
آنچه خواهید خوند.:
نمیدونم چی شد
آخ بازم گند خورد تو زندگیم
باورم نمیشه
امکان نداره....
بچه ها پارت بعد هم بزودی قرار میگیره
پارت بعد قراره خیلی هات و تعجب آور باشه
منتظر پارت بعد باشی (امشب میزارم) بایی❤️❤️💗💗
۶.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.