ترش و شیرین پارت ۹
ا/ت: بفرمایید
ته : برو بشین
ا/ت : نمی گفتی هم همین کارو میکردم
ا/ت : بچه رو بده من
ته بچه رو داد من و رفتم نشستم
گوشیم زنگ خورد جواب دادم دیدم برادرم کیم جینه از ته اجازه اجازه گرفتم و رفتم بیرون داشتم با جین صحبت می کردم که یکی بیهوشم کرد وقتی به هوش اومدم دیدم ته جلومه و دستام و پاهام به صندلی بسته بود باورم نمی شد جین یکی از زیر دستای ته هست
ته: منو ضایع میکنی
ا/ت: بچه بچه کو
ته :دست داییش
ته : با تو ام مون ضایع میکنی
ا/ت : اوم آره
ته : خودت خواستی
ته : دهن اینو ببندین و سمت من بیارینش
زیر دستای ته : چشم
ا/ت : گوه نخو....
دهن ا/ت بسته شد
و ا/ت به پیش ته رفت
ویوی ته
گفتم ا/ت رو بیارنش پیش من وقتی که آوردنش دیدم دوباره بغض کرده و می خواست گریه کنه ازش با خشم پرسیدم
ته : چرا این کارو کردی
زد زیر گریه و گفت
ا/ت : چون زنتم
( ادمین : چشای ا/ت آبی هست و چشای ته سبز اوکی )
وقتی می دیدم ا/ت گریه می کنه چشماش خیلی قشنگ می شد می شد مثل دریا یه دفه دیدم می خواد داد بزنه اما بخاطر این که معلوم نشه کجا مخفی گاهمه رفتم و ب.و.س.ی.د.م.ش ا/ت عصبانی شد و با سرش زد به سرم خیلی درد گرفت از شدت عصبانیت زدم تو گوشش و بهش گفتم
ته : دیگه نه خونه ی من میای نه مادر این بچه ای من دیگه با تو نسبتی ندارم
و با دستیارام و بچم رفتم
ویوی ا/ت
بعد از حرف ته حدودا ۴ ساعت میگذره ناراحت بودم و رفتم خونه ی مامان و بابام در زدم مامانم درو باز کرد و دید یخ زدم منو برد تو ومن به غیر از این که جین رو دیدم و ته یه خلافکاره همه چی رو بهشون گفتم
بابام منو برد و دستامو بست به بالا و با چوب به پشت پاهام و کمرم زد به قدری زد که خون اومد و بعد منو از خونه پرت کردن بیرون بعدش رفتم خونه ی جوآ
جوآ تا منو دید از حال رفتم وقتی بیدار شدم ازم پرسید
جوآ : ته با تو این کارو کرده
ا/ت : نه نه کار مامان و بابامه
جوآ : پس چرا نرفتی خونه ی ته
ا/ت: باهاش دعوا کردم و بچه رو ازم گرفت و پرتم کرد بیرون
جوآ : حالا درک میکنم انسان های خوشتیپ قلب خوبی ندارند
ا/ت : حالا چه کنم فردا می خوام بیام دانشگاه ولی ته منو می شناسه
جوآ : یه فکری به سرم زد
ا/ت : چه فکری
جوآ : میااااااااااا
باورم نمی شد میا خواهر جوآ ست
جوآ :اسم واقعی من هیا هست
میا : ها ا/ت تو اینجا چیکار می کنی
ا/ت : ته از خونه درم کرده و رسماً جداشدیم
جوآ : میکاپ ا/ت با تو لباسش با من
میا : حله بزن بریم
میا و جوآ : هیا و میا به پیش
صبح روز بعد انقدر تغییر کرده بودم که خودم خودمو نمی شناختم
رفتم دانشگاه و اولین نفری که دیدم ........
ته : برو بشین
ا/ت : نمی گفتی هم همین کارو میکردم
ا/ت : بچه رو بده من
ته بچه رو داد من و رفتم نشستم
گوشیم زنگ خورد جواب دادم دیدم برادرم کیم جینه از ته اجازه اجازه گرفتم و رفتم بیرون داشتم با جین صحبت می کردم که یکی بیهوشم کرد وقتی به هوش اومدم دیدم ته جلومه و دستام و پاهام به صندلی بسته بود باورم نمی شد جین یکی از زیر دستای ته هست
ته: منو ضایع میکنی
ا/ت: بچه بچه کو
ته :دست داییش
ته : با تو ام مون ضایع میکنی
ا/ت : اوم آره
ته : خودت خواستی
ته : دهن اینو ببندین و سمت من بیارینش
زیر دستای ته : چشم
ا/ت : گوه نخو....
دهن ا/ت بسته شد
و ا/ت به پیش ته رفت
ویوی ته
گفتم ا/ت رو بیارنش پیش من وقتی که آوردنش دیدم دوباره بغض کرده و می خواست گریه کنه ازش با خشم پرسیدم
ته : چرا این کارو کردی
زد زیر گریه و گفت
ا/ت : چون زنتم
( ادمین : چشای ا/ت آبی هست و چشای ته سبز اوکی )
وقتی می دیدم ا/ت گریه می کنه چشماش خیلی قشنگ می شد می شد مثل دریا یه دفه دیدم می خواد داد بزنه اما بخاطر این که معلوم نشه کجا مخفی گاهمه رفتم و ب.و.س.ی.د.م.ش ا/ت عصبانی شد و با سرش زد به سرم خیلی درد گرفت از شدت عصبانیت زدم تو گوشش و بهش گفتم
ته : دیگه نه خونه ی من میای نه مادر این بچه ای من دیگه با تو نسبتی ندارم
و با دستیارام و بچم رفتم
ویوی ا/ت
بعد از حرف ته حدودا ۴ ساعت میگذره ناراحت بودم و رفتم خونه ی مامان و بابام در زدم مامانم درو باز کرد و دید یخ زدم منو برد تو ومن به غیر از این که جین رو دیدم و ته یه خلافکاره همه چی رو بهشون گفتم
بابام منو برد و دستامو بست به بالا و با چوب به پشت پاهام و کمرم زد به قدری زد که خون اومد و بعد منو از خونه پرت کردن بیرون بعدش رفتم خونه ی جوآ
جوآ تا منو دید از حال رفتم وقتی بیدار شدم ازم پرسید
جوآ : ته با تو این کارو کرده
ا/ت : نه نه کار مامان و بابامه
جوآ : پس چرا نرفتی خونه ی ته
ا/ت: باهاش دعوا کردم و بچه رو ازم گرفت و پرتم کرد بیرون
جوآ : حالا درک میکنم انسان های خوشتیپ قلب خوبی ندارند
ا/ت : حالا چه کنم فردا می خوام بیام دانشگاه ولی ته منو می شناسه
جوآ : یه فکری به سرم زد
ا/ت : چه فکری
جوآ : میااااااااااا
باورم نمی شد میا خواهر جوآ ست
جوآ :اسم واقعی من هیا هست
میا : ها ا/ت تو اینجا چیکار می کنی
ا/ت : ته از خونه درم کرده و رسماً جداشدیم
جوآ : میکاپ ا/ت با تو لباسش با من
میا : حله بزن بریم
میا و جوآ : هیا و میا به پیش
صبح روز بعد انقدر تغییر کرده بودم که خودم خودمو نمی شناختم
رفتم دانشگاه و اولین نفری که دیدم ........
۱۹.۸k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.