عشقی که بهم دادی
"part 7"
*از زبان ا.ت
داشتم کار میکردم که هانا یهو اومد تو
+آروم بابا درو شکستی
×ا.ت یه خبر بد
عینکمو وارداشتم و چشمامو یکم مالوندم
+انقدر خبر بد این چند روزا شنیدم که مطمئنم روم اثر نداره
×این یکی داره...کیم تهیونگ
+کیم تهیونگ چی؟
×مدیر شرکت سرمایه گزاری اس تی...گفته که مارو قبول نمیکنه
از روی صندلیم پاشدم و دستمو کوبوندم رو میز
+چی؟؟...اون عوضی...
×بدتر از این نمیشد
+دلم میخواد خودمو بکشم...نه اول اونو میکشم بعد خودم
هانا اومد نزدیکم و نشوندم رو صندلی و شونه هامو ماساژ میداد
×فکری داری یا نه...این آخرین تیرمون بود...اگه نتونیم شرکتی پیدا کنیم که روش سرمایه گزاری کنه ممکنه تکنولوژی ای که اینهمه وقت براش زحمت کشیدیم به قیمت خیلی کمی به فروش برسه و همه مون به احتمال زیاد اخراج میشیم
از جام بلند شدم و چرخیدم طرفش
+خودم درستش میکنم
×میخوای چیکار کنی؟
+استعفا مو مینویسم
×استعفا...چه ربطی به تو داره آخه
وای خدا اصلا حواسم نبود که هانا نمیدونه تهیونگ پدر جی هونه
به من من افتادم و گفتم
+ن...نمیدونم...همینجوری به ذهنم رسید
×خل شدی؟...اصن چرا باید استعفا بدی؟
+ولش کن
یه راه بیشتر برام نمونده
اینکه برم تهیونگ رو ببینم
اما حاضرم بمیرم ولی اینکارو نکنم
اونم نمیخواد منو ببینه
*از زبان تهیونگ
کنجکاو شدم که ا.ت توی این ۵ سال چیکار میکرده
_این وو(داد)....این وو(داد)
!بله رئیس..اومدم
_میخوام اطلاعات کیم ا.ت رو برام بیاری
!ولی رئیس شما که با شرکتشون...
_چرا امروز انقد فضول شدی...کاری رو که گفتم بکن!
!چ...چشم رئیس
*چند دقیقه بعد
!رئیس
_چیشد؟...پیدا کردی؟
تبلت رو گذاشت جلوم
!بفرمایید...طبق اطلاعاتی که من بدست آوردم سرپرستی تکنولوژی چابک رو اون داره و یه خانمی به اسم هانا و اینکه خانم کیم یه بچه دارن
_چی؟...بچه داره؟
!بله رئیس خودتون میتونید ببینید
خیلی از حرفش جا خوردم
یعنی چی که بچه داره
چطور تونسته
ای لعنتی
_اطلاعات بچه ش چی؟
!امممم...رئیس اطلاعاتی از اون نداریم
_باشه میتونی بری
احترام گذاشت و رفت بیرون
این جمله که اون بچه داره خیلی بهمم ریخت
*از زبان ا.ت
به هانا گفتم که میخوام چیکار کنم
میخوام به شرکت سرمایه گذاری اس تی برم و اون عوضی رو ببینم
چطور تونسته بدون حتی یدونه ارائه مارو رد کنه
نفسمو کلافه بیرون دادم و لپ تاپمو گذاشتم توی کیفم و پرونده ها رم گذاشتم توی کیفم
×ا.ت اگه نتونی میدونی که بدبخت میشی
+آره خداکنه بتونم...به رئیس لی هم خبر بده دارم میرم
×باشه
هانا بغلم کرد و راهیم کرد که برم
یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت شرکت
*از زبان تهیونگ
این وو داشت قرار های امروزو میگفت که تلفن دفترم زنگ خورد
؛جناب رئیس خانم کیم از شرکت تکنولوژی چابک اومدن شما رو ببینن
_ردش کن بره
؛بله رئیس
گوشی رو محکم گذاشتم
اومده ملاقات....دارم برات
لطفا حمایتم کنید و با لایک و نظراتون خوشحالم کنید🫰🏻🌈
*از زبان ا.ت
داشتم کار میکردم که هانا یهو اومد تو
+آروم بابا درو شکستی
×ا.ت یه خبر بد
عینکمو وارداشتم و چشمامو یکم مالوندم
+انقدر خبر بد این چند روزا شنیدم که مطمئنم روم اثر نداره
×این یکی داره...کیم تهیونگ
+کیم تهیونگ چی؟
×مدیر شرکت سرمایه گزاری اس تی...گفته که مارو قبول نمیکنه
از روی صندلیم پاشدم و دستمو کوبوندم رو میز
+چی؟؟...اون عوضی...
×بدتر از این نمیشد
+دلم میخواد خودمو بکشم...نه اول اونو میکشم بعد خودم
هانا اومد نزدیکم و نشوندم رو صندلی و شونه هامو ماساژ میداد
×فکری داری یا نه...این آخرین تیرمون بود...اگه نتونیم شرکتی پیدا کنیم که روش سرمایه گزاری کنه ممکنه تکنولوژی ای که اینهمه وقت براش زحمت کشیدیم به قیمت خیلی کمی به فروش برسه و همه مون به احتمال زیاد اخراج میشیم
از جام بلند شدم و چرخیدم طرفش
+خودم درستش میکنم
×میخوای چیکار کنی؟
+استعفا مو مینویسم
×استعفا...چه ربطی به تو داره آخه
وای خدا اصلا حواسم نبود که هانا نمیدونه تهیونگ پدر جی هونه
به من من افتادم و گفتم
+ن...نمیدونم...همینجوری به ذهنم رسید
×خل شدی؟...اصن چرا باید استعفا بدی؟
+ولش کن
یه راه بیشتر برام نمونده
اینکه برم تهیونگ رو ببینم
اما حاضرم بمیرم ولی اینکارو نکنم
اونم نمیخواد منو ببینه
*از زبان تهیونگ
کنجکاو شدم که ا.ت توی این ۵ سال چیکار میکرده
_این وو(داد)....این وو(داد)
!بله رئیس..اومدم
_میخوام اطلاعات کیم ا.ت رو برام بیاری
!ولی رئیس شما که با شرکتشون...
_چرا امروز انقد فضول شدی...کاری رو که گفتم بکن!
!چ...چشم رئیس
*چند دقیقه بعد
!رئیس
_چیشد؟...پیدا کردی؟
تبلت رو گذاشت جلوم
!بفرمایید...طبق اطلاعاتی که من بدست آوردم سرپرستی تکنولوژی چابک رو اون داره و یه خانمی به اسم هانا و اینکه خانم کیم یه بچه دارن
_چی؟...بچه داره؟
!بله رئیس خودتون میتونید ببینید
خیلی از حرفش جا خوردم
یعنی چی که بچه داره
چطور تونسته
ای لعنتی
_اطلاعات بچه ش چی؟
!امممم...رئیس اطلاعاتی از اون نداریم
_باشه میتونی بری
احترام گذاشت و رفت بیرون
این جمله که اون بچه داره خیلی بهمم ریخت
*از زبان ا.ت
به هانا گفتم که میخوام چیکار کنم
میخوام به شرکت سرمایه گذاری اس تی برم و اون عوضی رو ببینم
چطور تونسته بدون حتی یدونه ارائه مارو رد کنه
نفسمو کلافه بیرون دادم و لپ تاپمو گذاشتم توی کیفم و پرونده ها رم گذاشتم توی کیفم
×ا.ت اگه نتونی میدونی که بدبخت میشی
+آره خداکنه بتونم...به رئیس لی هم خبر بده دارم میرم
×باشه
هانا بغلم کرد و راهیم کرد که برم
یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت شرکت
*از زبان تهیونگ
این وو داشت قرار های امروزو میگفت که تلفن دفترم زنگ خورد
؛جناب رئیس خانم کیم از شرکت تکنولوژی چابک اومدن شما رو ببینن
_ردش کن بره
؛بله رئیس
گوشی رو محکم گذاشتم
اومده ملاقات....دارم برات
لطفا حمایتم کنید و با لایک و نظراتون خوشحالم کنید🫰🏻🌈
۴.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.