kooki👿

🥑part 27🥑
💉kooki💉

از زبان کوک «»
با اعصبانیت سمت کمپانی رفتم

دیدم تلفنم داره زنگ میخوره هه سو بود
(هه سو یکی از دشمن های کوکی که میخواد از تریق ه.ی از کوک انتقام بگیره)

تلفن رو جواب دادم

کوک:چی میگی روانی

هه سو:خنده ای کرد و گفت اون ه.ی مغز فندقی پیش منه و تا ۳۰دقیقه دیگه قراره همینجا بمیره

کوک:چ..چی داری میگی ولش کن بره

هه سو:نمیتونی من رو پیدا کنی

از زبان ه.ی#-

چشمام رو باز کردم لخت تو یه وان حمام بودم یه حمام پر از دود

یه مرد اومد سمتم

مرد(هه سو):به به عروسک کوچولو جونگ کوکا

اب حمام رو باز کرد


هه سو:ببینم چقد واسش مهمی

وان داشت کم کم پر میشد و جیغ های من به خاطر اون چسب لعنتی تو دهنم خفه میشد


دیگه جونی نداشتم و چون دست هام رو بسته بود نمیتونستم کاری کنم

یهو کوکی اومد داخل
به مرد حمله کرد و تا میتونست مرد رو زد چشمام داشت کم کم روی هم میرفت


کوک با دیدن من که دارم خفه میشم از روی مرد بلند شدو سمت من اومد

دستم رو باز کرد و منو از وان بیرون کشید

کف حمام نشست و منو که لخت بودم توی بغلش گذاشت

بعد از اینکع فهمیدم تو بغل کوک هستم چشمام رو بستم
...

تا پارت بعد بابای 📷💻

‌faityng baby🐨🖤