پارت یک : پرستار بچه
از زبان ا.ت
امروز از کارم اخراج شدم
میدونید چرا اون اون فسقلی به زمانی که من رفتم دستشویی رفته توی آشپزخونه و رفته گاز روشن کنه مامانش اومده خونه داد و هوار راه انداخته که چرا حواسته بچم نبوده
یعنی میخوام بزنم نصفش کنم زنیکه هوف ا.ت آروم باش
خلاصه سوار ماشینم شدم و داشته. میرفتم یهو یه اسباب بازی فروشی جدید دیدن که کلی عروسک های خوشگل داشت سریع ماشین پیاده شدم و رفتم اونجا
اینجا مرکز سئوله
خیلی مرکز خرید مغازه های قشنگی داره
من برای خرید وسایلای کیوت خیلی زیاد میام مرکز سئول
یه عروسک بزرگ و گوگولی خریدم داشتم میرفتم که دیدم چراغ داره قرمز میشه و یه بچه کوچولو داره تز خط عابر پیاده میگذره و یه موتوری هم با سرعت فراوون داره میاد
ای وای ممکنه به اون بزنه
سریع عروسک و کیف رو ول کردم و دختر بچه رو بغلش کردن و کنار کشیدم
خیلی کوچولو بود و توی بغلم داشت مثل ابر بهار گریه میکرد
که یه خانم نسبتا چاق اومد پیش دختر کوچولو و با عصبانیت از بغل من جداش کرد و سر بچه داد های وحشتناکی میکشید که هر لحظه بچه بیشتر گریه میکرد
صبرم دیگه تموم شد و با عصبانیت گفتم : خانوم این بچس برای چی سرش داد میکشید شعورم خوب چیزیه ها
خانومه : به شما چه خانوم
ا.ت : خانوم شما چیکاره ی بچه میشی
خانومه : من پرستارشم
ا.ت : یعنی چون پرستارشی باید سر بچه داد بزنی هان
چند دیقه گذشته بود و ما همینطوری داشتیم ول کل میکردیم که ماشین خارجی کنارمون پارک کرد و اون گوربه کوجلک بیشتر توی سینه ی من چسبید
چه اتفاقی داست می افتاد اونا کی بودن
محکم تر بغلش کرد که مرده تز ماشین پیاده شد
و اومد نزدیک ما
خانومه : آقا ببخشید
تهیونگ: میا العان ۸ دیقه است خانم ماری اومده تا زبان تمرین کنید
میا : تیم تهیوند من نمکام بیرم سر تلاس . کیم تهیونگمن نمخوام برم سر کلاس( گریه جیغ )
تهیونگ: ساکت میا همین العان میری عمارت و توی کلاست شرکت میکنی بعدم کلاس ریاضی و فیزیک
میا با گریه و جیغ پاهاش رو روی زمین کوبید و جیغ کشید : نمکام
تهیونگ: میا همین العان تمومش کن و برگرد عمارت
میا برگشت سمت من
و من با تعجب داشتم نگاهش میکردم
میا : کانوم ممنون اژتون که نژاتم دادید . خانوم ممنون ازتون که نجاتم دادید
و بعد تعظیم کرد و با بعض رفت به سمت تهیونگ و تهیونگ هم دستش رو گرفت و خواست بره تو ماشین
ا.ت : صبر کن
امروز از کارم اخراج شدم
میدونید چرا اون اون فسقلی به زمانی که من رفتم دستشویی رفته توی آشپزخونه و رفته گاز روشن کنه مامانش اومده خونه داد و هوار راه انداخته که چرا حواسته بچم نبوده
یعنی میخوام بزنم نصفش کنم زنیکه هوف ا.ت آروم باش
خلاصه سوار ماشینم شدم و داشته. میرفتم یهو یه اسباب بازی فروشی جدید دیدن که کلی عروسک های خوشگل داشت سریع ماشین پیاده شدم و رفتم اونجا
اینجا مرکز سئوله
خیلی مرکز خرید مغازه های قشنگی داره
من برای خرید وسایلای کیوت خیلی زیاد میام مرکز سئول
یه عروسک بزرگ و گوگولی خریدم داشتم میرفتم که دیدم چراغ داره قرمز میشه و یه بچه کوچولو داره تز خط عابر پیاده میگذره و یه موتوری هم با سرعت فراوون داره میاد
ای وای ممکنه به اون بزنه
سریع عروسک و کیف رو ول کردم و دختر بچه رو بغلش کردن و کنار کشیدم
خیلی کوچولو بود و توی بغلم داشت مثل ابر بهار گریه میکرد
که یه خانم نسبتا چاق اومد پیش دختر کوچولو و با عصبانیت از بغل من جداش کرد و سر بچه داد های وحشتناکی میکشید که هر لحظه بچه بیشتر گریه میکرد
صبرم دیگه تموم شد و با عصبانیت گفتم : خانوم این بچس برای چی سرش داد میکشید شعورم خوب چیزیه ها
خانومه : به شما چه خانوم
ا.ت : خانوم شما چیکاره ی بچه میشی
خانومه : من پرستارشم
ا.ت : یعنی چون پرستارشی باید سر بچه داد بزنی هان
چند دیقه گذشته بود و ما همینطوری داشتیم ول کل میکردیم که ماشین خارجی کنارمون پارک کرد و اون گوربه کوجلک بیشتر توی سینه ی من چسبید
چه اتفاقی داست می افتاد اونا کی بودن
محکم تر بغلش کرد که مرده تز ماشین پیاده شد
و اومد نزدیک ما
خانومه : آقا ببخشید
تهیونگ: میا العان ۸ دیقه است خانم ماری اومده تا زبان تمرین کنید
میا : تیم تهیوند من نمکام بیرم سر تلاس . کیم تهیونگمن نمخوام برم سر کلاس( گریه جیغ )
تهیونگ: ساکت میا همین العان میری عمارت و توی کلاست شرکت میکنی بعدم کلاس ریاضی و فیزیک
میا با گریه و جیغ پاهاش رو روی زمین کوبید و جیغ کشید : نمکام
تهیونگ: میا همین العان تمومش کن و برگرد عمارت
میا برگشت سمت من
و من با تعجب داشتم نگاهش میکردم
میا : کانوم ممنون اژتون که نژاتم دادید . خانوم ممنون ازتون که نجاتم دادید
و بعد تعظیم کرد و با بعض رفت به سمت تهیونگ و تهیونگ هم دستش رو گرفت و خواست بره تو ماشین
ا.ت : صبر کن
۸.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.