تک پارتی فلیکس( ببخشید بچها ولی بهش نیاز داشتم)
دستام سرد شده و دلیلی استرس دارم
می ترسم ا/ت از پسش بر نمیاد
باید سر قولم برای بیرون آوردنش از اون زندان کوفتی یه کاری می کردم
نمی تونستم بزارم سر قتلی که مرتکب نشده اع*دام بشه
هنوزم نمی تونم اون صحنه رو از سرم بیرون کنم
وقتی که یک ماه پیش وارد خونه بنگ چان شدم و جسدش رو غرق در خ*ون پیدا کردم
(من واقعا معذرت میخوام ولی بیاید یاد آوری کنیم این هیچی جز یه فیک سمی که از ذهنم بیرون اومده نیست )
بدنش کاملا با چاقو پاره شده بود
ا/ت کمکم کرد به خودم بیام
ولی یه روز وارد خونه شدن و دستاش رو دستبند زدن و بردن
چون گفتن اثر انگشتش با خون روی زمین افتاده بوده
و انگار اونا می گن اون با بنگ چان قرار بوده یسری اسناد و مدارک رو از کمپانی کش رفته تا بفروشن و پول رو نصف کنن ولی آخر سر ا/ت اونو می ک*شه تا خودش همه رو کاسب بشه
ولی نمی تونم واقعی باشه
نمی تونست کار اون باشه
اون اونشب با من بود
همونجا بود که بهش قول دادم نجاتش می دم
کلی وکیل استخدام کردم ولی هیچکدوم نتونستن نجاتش بدن و قاضی هم شهادت منو قبول نکرد و اون حکم اعدام گرفت
دیگه کم آوردم
مجبور شدم به فکر راهی برای فراری دادنش باشم
رفتم پیش هیونجین تا با اون نقشه بکشم
همچیز آماده بود
دقیقا ۳ روز قبل اعدام قرار بود همچی شروع بشه
رفتم ملاقاتش تا براش بگم چیکار کنه
+ا/ت قراره شب ساعت ۱۱ هیونجین بیاد دنبالت
از توی جیبم یه حبه قند در آوردن و بهش دادم
+این حبه قند رو بخور توش سم پف ماهی داره
+هیونجیم تورو می بره به سردخونه غذا ها و میری اونجا
سم کاری می کنه بدنت حالت مردن پیدا کنه و سرما باعث میشه سم به مغزت نرسه
ولی حواست باشه سم رو زودتر نخوری وگرنه به خاطر نرسیدن اکسیژن به بدنت مغزت آسیب میبینه
صبح تورو به عنوان جسد می خوان ببرن که ما یواشکی میایم و تورو میاریم خونه و اینجوری همه فکر می کنن تو به خاطر سرما مردی
_من می ترسم فلیکس
+بهم اعتماد کن
دیگه همچی تا صبح فردا به خود ا/ت بستگی داشت
صبح ساعت ۵ صبح راه افتادم به سمت زندان
هیونجین اومد جلوی در و ا/ت هم روی شونه هاش بود
اونجا بود که نفسم تنگ شد چون اون باید تا الان حالش خوب می شد
* فلیکس ببخشید ولی نشد ا/ت زود سم رو خورده و مرگ مغزی شده باید برش گردونم
اشک توی چشمام جمع شد و برای آخرین بار صورتش رو نوازش کردم
برگشتم توی ماشین و گریه هام مثل رودخونه از چشمام راه افتاد
و یکم بعد با هیونجین برگشتیم خونه
رسیدم خونه و روی تخت افتادم
تلوزیون رو روشن کردم
اخبار داشت راجب مرگ ا/ت توضیح میداد
و فیلم دوبین ها رو گذاشته بود
هیونجین جلوی در ایستاده بود و در رو قفل کرد و با لذت به مردنش خیره شیره شده بود
همونجا هیونجین با چاقو وارد اتاق شد : خوبه که قرار نیست اون تو جهنم تنها بمونه
می ترسم ا/ت از پسش بر نمیاد
باید سر قولم برای بیرون آوردنش از اون زندان کوفتی یه کاری می کردم
نمی تونستم بزارم سر قتلی که مرتکب نشده اع*دام بشه
هنوزم نمی تونم اون صحنه رو از سرم بیرون کنم
وقتی که یک ماه پیش وارد خونه بنگ چان شدم و جسدش رو غرق در خ*ون پیدا کردم
(من واقعا معذرت میخوام ولی بیاید یاد آوری کنیم این هیچی جز یه فیک سمی که از ذهنم بیرون اومده نیست )
بدنش کاملا با چاقو پاره شده بود
ا/ت کمکم کرد به خودم بیام
ولی یه روز وارد خونه شدن و دستاش رو دستبند زدن و بردن
چون گفتن اثر انگشتش با خون روی زمین افتاده بوده
و انگار اونا می گن اون با بنگ چان قرار بوده یسری اسناد و مدارک رو از کمپانی کش رفته تا بفروشن و پول رو نصف کنن ولی آخر سر ا/ت اونو می ک*شه تا خودش همه رو کاسب بشه
ولی نمی تونم واقعی باشه
نمی تونست کار اون باشه
اون اونشب با من بود
همونجا بود که بهش قول دادم نجاتش می دم
کلی وکیل استخدام کردم ولی هیچکدوم نتونستن نجاتش بدن و قاضی هم شهادت منو قبول نکرد و اون حکم اعدام گرفت
دیگه کم آوردم
مجبور شدم به فکر راهی برای فراری دادنش باشم
رفتم پیش هیونجین تا با اون نقشه بکشم
همچیز آماده بود
دقیقا ۳ روز قبل اعدام قرار بود همچی شروع بشه
رفتم ملاقاتش تا براش بگم چیکار کنه
+ا/ت قراره شب ساعت ۱۱ هیونجین بیاد دنبالت
از توی جیبم یه حبه قند در آوردن و بهش دادم
+این حبه قند رو بخور توش سم پف ماهی داره
+هیونجیم تورو می بره به سردخونه غذا ها و میری اونجا
سم کاری می کنه بدنت حالت مردن پیدا کنه و سرما باعث میشه سم به مغزت نرسه
ولی حواست باشه سم رو زودتر نخوری وگرنه به خاطر نرسیدن اکسیژن به بدنت مغزت آسیب میبینه
صبح تورو به عنوان جسد می خوان ببرن که ما یواشکی میایم و تورو میاریم خونه و اینجوری همه فکر می کنن تو به خاطر سرما مردی
_من می ترسم فلیکس
+بهم اعتماد کن
دیگه همچی تا صبح فردا به خود ا/ت بستگی داشت
صبح ساعت ۵ صبح راه افتادم به سمت زندان
هیونجین اومد جلوی در و ا/ت هم روی شونه هاش بود
اونجا بود که نفسم تنگ شد چون اون باید تا الان حالش خوب می شد
* فلیکس ببخشید ولی نشد ا/ت زود سم رو خورده و مرگ مغزی شده باید برش گردونم
اشک توی چشمام جمع شد و برای آخرین بار صورتش رو نوازش کردم
برگشتم توی ماشین و گریه هام مثل رودخونه از چشمام راه افتاد
و یکم بعد با هیونجین برگشتیم خونه
رسیدم خونه و روی تخت افتادم
تلوزیون رو روشن کردم
اخبار داشت راجب مرگ ا/ت توضیح میداد
و فیلم دوبین ها رو گذاشته بود
هیونجین جلوی در ایستاده بود و در رو قفل کرد و با لذت به مردنش خیره شیره شده بود
همونجا هیونجین با چاقو وارد اتاق شد : خوبه که قرار نیست اون تو جهنم تنها بمونه
۲۱.۸k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.