فرشته ای که رفت 18
جیمین : خب خب خب
ا.ت : میخوای چیکار کنی ؟
جیمین: تنبیه
ا.ت تمام جونش لرزید
جیمین دست ا.ت رو محکم گرفت و برد تو اتاق
در اتاق:
جیمین: گفتم اجازه نداری با کسی جز داداشت حرف بزنی اونم تهیونگ که بزرگترین دشمنمه
ا.ت رو پرت کرد روی تخت لباساشو درآورد همچنین خودش
*کر*د دا*خل ا.ت و تل*مبهم میزد و ا.ت هم جیغ میزد
شب : ا.ت داشت از دل درد گریه میکرد و جیمینم تو حیاط سیگار میکشید
تهیونگ و جونگ کوک با ماشین اومدن
جیمین هم رفت دم ماشین گفت بلاخره پمادو گرفتی بادیگارد
(بچه ها شیشه ماشینشون تاریک بود)
فوری تهیونگ و کوک اومدن بیرون و با چندتا آدم دیگه ریختن اونجا ا.ت که صدا شنید داشت قلبش کنده میشد که تهیونگ اومد و ا.ت نزدیک بود غش کنه
تهیونگ: ا.ت منم
ا.ت : تهیونگ
بغل
ا.ت : آایییی
ته ته : چی شده ؟
ا.ت : هیچ فقط باهم ۲ بار س*کس کردیم
ته ته : چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ا.ت : گفتم که بخاطر اینکه فهمید دارم با تو حرف میزنم
ته ته : جنازشو سالم نمی زارم
ا.ت : تهیونگ منم با خودت ببر دوباره منو میبره لطفاااااااااا تهیونگ
تهیونگ ا.ت رو برآید استایل بغلش کرد و از در پشتی بردش تو یه ون گذاشتش و به کوک و یونا گفت فقط برین یونا زود اومد پیش ا.ت و ا.ت هم همه چیزو تعریف کرد تا رسیدن خونه یونا اینا
ا.ت : یونا نمی تونم راه بیام
یونا: بریم بیمارستان؟
ا.ت :نه خوب میشم
ا.ت : میخوای چیکار کنی ؟
جیمین: تنبیه
ا.ت تمام جونش لرزید
جیمین دست ا.ت رو محکم گرفت و برد تو اتاق
در اتاق:
جیمین: گفتم اجازه نداری با کسی جز داداشت حرف بزنی اونم تهیونگ که بزرگترین دشمنمه
ا.ت رو پرت کرد روی تخت لباساشو درآورد همچنین خودش
*کر*د دا*خل ا.ت و تل*مبهم میزد و ا.ت هم جیغ میزد
شب : ا.ت داشت از دل درد گریه میکرد و جیمینم تو حیاط سیگار میکشید
تهیونگ و جونگ کوک با ماشین اومدن
جیمین هم رفت دم ماشین گفت بلاخره پمادو گرفتی بادیگارد
(بچه ها شیشه ماشینشون تاریک بود)
فوری تهیونگ و کوک اومدن بیرون و با چندتا آدم دیگه ریختن اونجا ا.ت که صدا شنید داشت قلبش کنده میشد که تهیونگ اومد و ا.ت نزدیک بود غش کنه
تهیونگ: ا.ت منم
ا.ت : تهیونگ
بغل
ا.ت : آایییی
ته ته : چی شده ؟
ا.ت : هیچ فقط باهم ۲ بار س*کس کردیم
ته ته : چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ا.ت : گفتم که بخاطر اینکه فهمید دارم با تو حرف میزنم
ته ته : جنازشو سالم نمی زارم
ا.ت : تهیونگ منم با خودت ببر دوباره منو میبره لطفاااااااااا تهیونگ
تهیونگ ا.ت رو برآید استایل بغلش کرد و از در پشتی بردش تو یه ون گذاشتش و به کوک و یونا گفت فقط برین یونا زود اومد پیش ا.ت و ا.ت هم همه چیزو تعریف کرد تا رسیدن خونه یونا اینا
ا.ت : یونا نمی تونم راه بیام
یونا: بریم بیمارستان؟
ا.ت :نه خوب میشم
۳.۷k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.