(پایان ما)
«پارت یازده»
صبح مثل همیشه با جنا و رز به مدرسه میروم .
وقتی میرسم آقای نیکسون با من سلام میکند
_سلام آملیا . چرا به مدرسه نمی آمدی؟
+سلام آقای نیکسون. حال و احوال خوبی نداشتم همین!
و میرم.
به در کلاس میرسم و یکنفس عمیق میکشم و در رو باز میکنم .
داخل میروم و م
مثل همیشه روی میز و نیمکت مینشینم.
یک نفس گرم را پشت گوشم حس میکنم .
_چرا نیامدی ؟!
از جا میپرم .
+اوه مایک زهره ترکم کردی.
لبخند میزند و سر جایش مینشیند .
و من با اخم به او نگاه میکنم اما ته دلم میدانم که نمیتوانم از او عصبی باشم .
میخواهم با او سرد باشم . با پسر های دیگر حرف بزنم تا ببینم حس او به من چیست .
اما نمیخواهم نزدیک تام بشم .
اون یه پسر عوضیه که از آزار دادن دخترا لذت میبره . مثلاً به اون ها تیکه میندازه یا بهشون نزدیک میشه و اونارو میترسونه...
_ببخ......
نمیزارم حرفشو تموم کنه.
+فقط گمشو سر جات...
_ولی آمل....
+اسم منو نیار.
سر جایش کپ میکند و با نگاهی سرد به سمت صورتم خم میشود.
_باشه . خودت خواستی.من میخوام به تو نزدیک شم اما تو نمیخوای پس من این کار رو خشن انجام میدم.
چی ؟ یعنی چی چرا چرت و پرت میگه .
+پسر تو شب چیزی خوردی؟!یا چیزی زدی؟!
میخنده...
_احمق دارم شوخی میکنم.
خیالم راحت میشود.
_زنگ تفریح پشت حیاط مدرسه منتظرتم.
یعنی میخواد چی کار کنه.
زنگ کلاس میره و زنگ تفریح سر میرسه.
مایک از کلاس بیرون میرود.
من هم میروم بالاخره میرسم و مایک به دیوار تکیه داده.
+چی شده؟
_چرا ؟
+چی چرا لطفاً درست حرف بزن.
_چرا یک هفته مدرسه نیومدی؟
+خدافظ.
از آنجا خارج میشم و اسممو صدا میزند
_آملیا . آملیا . اگر بر نگردی برات بد تموم میشه.
+درک.
و بعد از حرفم میدوم .
یک دست بازوی دست مرا خیلی محکم گرفت .
احتمالا مایکه .
برمیگردم و نگاهش میکنم.
+هی ..! تام منو ول کن .
/
/
/
/
/
/
چطور بود ؟؟
صبح مثل همیشه با جنا و رز به مدرسه میروم .
وقتی میرسم آقای نیکسون با من سلام میکند
_سلام آملیا . چرا به مدرسه نمی آمدی؟
+سلام آقای نیکسون. حال و احوال خوبی نداشتم همین!
و میرم.
به در کلاس میرسم و یکنفس عمیق میکشم و در رو باز میکنم .
داخل میروم و م
مثل همیشه روی میز و نیمکت مینشینم.
یک نفس گرم را پشت گوشم حس میکنم .
_چرا نیامدی ؟!
از جا میپرم .
+اوه مایک زهره ترکم کردی.
لبخند میزند و سر جایش مینشیند .
و من با اخم به او نگاه میکنم اما ته دلم میدانم که نمیتوانم از او عصبی باشم .
میخواهم با او سرد باشم . با پسر های دیگر حرف بزنم تا ببینم حس او به من چیست .
اما نمیخواهم نزدیک تام بشم .
اون یه پسر عوضیه که از آزار دادن دخترا لذت میبره . مثلاً به اون ها تیکه میندازه یا بهشون نزدیک میشه و اونارو میترسونه...
_ببخ......
نمیزارم حرفشو تموم کنه.
+فقط گمشو سر جات...
_ولی آمل....
+اسم منو نیار.
سر جایش کپ میکند و با نگاهی سرد به سمت صورتم خم میشود.
_باشه . خودت خواستی.من میخوام به تو نزدیک شم اما تو نمیخوای پس من این کار رو خشن انجام میدم.
چی ؟ یعنی چی چرا چرت و پرت میگه .
+پسر تو شب چیزی خوردی؟!یا چیزی زدی؟!
میخنده...
_احمق دارم شوخی میکنم.
خیالم راحت میشود.
_زنگ تفریح پشت حیاط مدرسه منتظرتم.
یعنی میخواد چی کار کنه.
زنگ کلاس میره و زنگ تفریح سر میرسه.
مایک از کلاس بیرون میرود.
من هم میروم بالاخره میرسم و مایک به دیوار تکیه داده.
+چی شده؟
_چرا ؟
+چی چرا لطفاً درست حرف بزن.
_چرا یک هفته مدرسه نیومدی؟
+خدافظ.
از آنجا خارج میشم و اسممو صدا میزند
_آملیا . آملیا . اگر بر نگردی برات بد تموم میشه.
+درک.
و بعد از حرفم میدوم .
یک دست بازوی دست مرا خیلی محکم گرفت .
احتمالا مایکه .
برمیگردم و نگاهش میکنم.
+هی ..! تام منو ول کن .
/
/
/
/
/
/
چطور بود ؟؟
۱.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.